به نام خدا
(داغ مکرّر)
شانه به شانۀ باد آمدهام با کولهباری از داغ بر دلی خون.
اینجا آرامستان دلهای بیشمار است.
عمود به عمود، این سیلِ به راه افتاده، سوگوار آفتابی است که از گودال سر برآورده است؛ در ظهری عطشناک که کمر آسمان خم شد و سنگریزههای بیابان حتّی به مویه افتادند.
پرندگان مهاجر موکب به موکب، اندوه تو را برمیچینند و راه، همچنان امتداد همان راهی است که کاروان تو رفته است.
پر از شورم و شعور، انگار بار دیگر به تصویر درآمده است تمام آنچه که راویان گفتهاند از دیار آینهها _از سرزمین کربلا_…
ای کاش تاریخ دروغ گفته باشد؛ در دستهای شیطان، نه خنجری بوده باشد و نه تیر و کمانی… آن وقت، کودکان با خیال امنتری در جهانِ بعد از این به خواب میروند.
همه آمدهاند؛ با هر زبان و هر نژادی، در محبّت تو متّحد شدهاند.
در مشایه، ازحام تصویرها و صداها، ازدحام پرچمها و موکبهایی است که یگانه شدهاند با حسین(ع)؛ «حُبُّ الحسین یَجمَعُنا»، دریاست بیشک قطرهای که به دریا پیوسته است.
عشق تو مرزهای جغرافیایی را به هم زده است؛ ای نماد عزّت و حُرّیّت!
به پیمان با تو آمدهام، به پیمان با آزادهترین مرد تاریخ!
هنوز بعد از هزار و چند سده، هُرم عطش از رگان خاک میجوشد و هر سنگ، روایتگر «هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی» است و همچنان با پای پیاده لبّیک میگوید، مسافر بیقراری که منم.
چه رفته است بر تو که پس از این همه سال، تا نامی از لبهای تو میبرم، آسمان بر دوشم آوار میشود و ابرهای سرگردان، چشمانم را احاطه میکنند؟!
ای داغ مُهر خورده به پیشانی زمین!
به پایبوسی قدمهایت آمدهام، در شورهزار اشکهای پیاپیای که زائرت شدهاند.
سلام بر لب عطشان تو حسین که آب دمی به لب نرسیده گذشت از سرِ تو
سطرها را زیر و رو میکنم. کلمات به چه کار میآیند وقتی توانِ از تو سرودن نداشته باشند؟!
این چه رازی است که تا به نام تو میرسم حروف، مقطّعه میشوند، شرحه شرحه میشوند؟!
«حا» و «سین» و «یا» و «نون» حروف نام توست، که اینچنین جدا شدهست.
ای حماسهای که جاری است در دل زمان
از تو واژه واژه شعر ناب
یا حسین(ع)!
فاطمه سلیمانپور