بسم رب الحسین
سوغات اربعین، فقط مهر و تسبیح و چفیه نیست؛ سوغات واقعی، حال و هوایی است که در دل میماند. انگار هر قدمی که در جادهی کربلا برداشتم، تکهای از جانم را جا گذاشتم و تکهای از عشق حسین(ع) را با خودم آوردم.
راه طولانی بود، اما خستگی در آن معنا نداشت. پاها میسوخت، ولی دل آرام بود. هر قدم که جلوتر میرفتی، انگار پردهای از دنیا کنار میرفت و روشنتر میشدی. این راه، راهی است که با پای جسم میروی، اما با دل و جان میفهمی.
در مسیر، مردم عراق با دستهای خالی و دلهای پر، برایت همهچیز میآوردند. یک لیوان چای سادهشان، مزهی بهشتی داشت. یک ظرف کوچک غذای داغ، طعم عشق میداد. و نگاه مهربانشان، درسی بزرگ بود از اینکه بخشش به مال نیست، به دل است. مهماننوازیشان، سوغاتی شد برای جانم؛ یاد گرفتم که میشود بیهیچ چشمداشتی، عاشقانه خدمت کرد.
و اما لحظهای که به حرم رسیدم… هنوز قلبم تندتر میتپد وقتی به آن فکر میکنم. تمام خستگیها یکباره از تنم بیرون رفت. اشکهایم بیاختیار جاری شد. روبهروی ضریح، فقط یک جمله بر زبانم بود: «السلام علیک یا اباعبدالله.» آنجا فهمیدم که تمام این راه، ارزشش همین چند لحظه نگاه است.
سوغات من از اربعین، آرامشی است که هیچجا پیدا نمیشود. شجاعتی است که در دل نشسته، امیدی است که تازه جوانه زده. فهمیدم که عشق به حسین(ع) مرز نمیشناسد، رنگ و زبان نمیشناسد. میلیونها نفر، یک صدا، یک دل، یک مسیر. چه شکوهی بالاتر از این؟
وقتی برگشتم، فهمیدم اربعین فقط سفری نیست که در جادهی نجف تا کربلا طی شود؛ اربعین سفری است که باید در دل ادامهاش دهم. سوغات من، یاد حسین(ع) و راهی است که تا همیشه ادامه دارد.
علیرضا شهریاری
پردیس شهید باهنر اراک