روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

طیبه شهسوار – 2025-08-27 05:10:36

خاطره ۱: اولین قدم در مسیر

وقتی از نجف راه افتادیم، پاهایم می‌لرزید. نه از خستگی، بلکه از هیجان. مسیر شلوغ بود؛ صدای همهمه زائران از همه‌جا می‌آمد. پرچم‌های رنگی روی موکب‌ها در باد می‌رقصیدند. هوا گرم بود اما نسیم ملایمی از بین جمعیت می‌وزید. قدم اول را که گذاشتم، حس کردم انگار دلم از سال‌ها قبل همین لحظه را می‌خواست.
دوستم حسین کنارم بود. لبخند زد و گفت: «آماده‌ای برای بزرگ‌ترین سفر عمرت؟» فقط سرم را تکان دادم، چون نمی‌توانستم حرف بزنم. چشم‌هایم پر از اشک شده بود. هر طرف که نگاه می‌کردم، مردمی از کشورها و زبان‌های مختلف را می‌دیدم. ایرانی، عراقی، پاکستانی، حتی آفریقایی. همه با یک هدف: حسین.
یکی از موکب‌دارها که مردی عرب با صورت آفتاب‌سوخته بود، جلو آمد و گفت: «هلا بالزوار… تفضلوا اشربوا ماء». لیوان آب را که گرفتم، لبخندش کاری کرد بغضم بشکند. گفتم: «شکراً». دستش را روی سینه گذاشت و گفت: «العفو، هذا شرف لنا».
هر قدم که جلو می‌رفتم، انگار از دنیا جدا می‌شدم. صدای نوحه‌ها از بلندگوها، صدای پای زائران روی خاک، بوی قهوه عربی از موکب‌ها… همه چیز عجیب بود. نه لوکس، نه راحت، اما پر از آرامش.
بعد از چند صد متر، حس کردم پاهایم دیگر مال من نیست. انگار کسی مرا می‌کشید. همان‌جا در دلم گفتم: «یا حسین، من آمدم. هرچه هست، مال تو.»
شب که شد، در یکی از موکب‌ها نشستیم. صاحب موکب، پیرمردی با ریش سفید، برایمان چای آورد. کنارم نشست و گفت: «أول مرة تجی؟» گفتم: «ای، اولین باره.» لبخند زد و گفت: «أول مرة، صعب، بعد ما تترک الحسین أبداً».
آن شب تا صبح به این جمله فکر کردم. راست می‌گفت؛ اولین قدم را که برداشتم، انگار به حسین گره خوردم. اولین قدم سخت‌ترین است، اما وقتی برداری، دیگر برگشتی نیست.

طیبه شهسوار

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.