به نام خدا
دلنشوته((سوغات اربعین))
من هنوز توفیق سفر اربعین رو نداشتم. هر سال وقتی تلویزیون یا شبکههای اجتماعی صحنههای پیادهروی رو نشون میدن، دلم میگیره و همونقدر هم پر از شوق میشه. آدمها رو میبینم که از نجف تا کربلا با پای پیاده میرن، با خستگی، با اشک، با لبخند. پیش خودم میگم: خوش به حالشون که تو این مسیر قدم گذاشتن.
ولی راستش، با اینکه نرفتم، اربعین برای منم بیسوغات نیست. سوغات من از این سفر، همین شوق و امیدیه که تو دلم زنده شده. انگار هر سال، اربعین به من یاد میده که عشق و دلتنگی میتونه آدم رو سرپا نگه داره. من با دیدن همون تصاویر، حس میکنم دلم هم همراه زائرها راه افتاده.
وقتی دوستام یا آشناها از سفر برمیگردن و از مهموننوازی عراقیها، از موکبها، از اون صفا و محبت بیریا حرف میزنن، انگار منم یه تیکه از اون سفر رو تو دلم نگه میدارم. برام تعریف کردن که تو مسیر، آدمایی هستن که شاید خودشون هیچی نداشته باشن، ولی با همهی وجودشون به زائرا خدمت میکنن. همین حرفها برای من شد یه سوغات بزرگ؛ اینکه آدم میتونه با کمترین امکانات هم بزرگترین محبت رو نشون بده.
من هنوز نرفتم، ولی دلم سالهاست توی این جادهست. هر بار با دیدن اشک و لبخند آدمایی که برگشتن، یه حس قشنگی میاد سراغم. یه دلتنگی شیرین، یه آرزو که منم روزی توی این جمع باشم.
برای همین، وقتی میپرستن سوغات اربعین تو چیه، میگم: “یه دل پر از شوق، یه امیدی که خاموش نمیشه، و یه آرزو برای روزی که خودم هم بتونم این مسیر رو با پای پیاده برم.”
صادق رجب زاده
دانشجوی کارشناسی رشته امور تربیتی دانشگاه فرهنگیان خواجه نصیر الدین طوسی