سوغات آسمان
آمده ام از راهی که خاکش
بوی گریهی مادرانِ داغدیده میدهد
از جادهای که هر سنگش،
شاهدِ آه زنیست
که فرزندش را به عشقِ حسین سپرده..
سوغاتم
نه بستهایست از تربت،
که بوسهایست از نسیمِ بینالحرمین
بر پیشانیِ دختری که با دلِ شکسته،
به آستانِ عشق رسیده
در چادرم
نه خرماست،
که نغمهایست از شبهای نجف،
که در گوشِ زائرانِ بینام،
لالاییِ وصال میخواند..
سوغاتم،
نه تسبیح،
که اشکِ بی امانِ زنیست
که در حرم،
نامِ حسین را زمزمه می کرد
و تماااااامِ هستیاش،
در آن زمزمه، گم شد..
من آمدهام،
با دلی که هزار بار شکسته،
و هزار بار،
در آغوشِ کربلا،
ترمیم شده..
و تو،
اگر تربت را از دستانم بگیری،
خواهی دید،
که در آن خاک،
نه فقط تاریخ،
که تمامِ راست قامتان آسمانی
آرام گرفتهاند..