تماس با ما
در صورت بروز هرگونه سوال یا مشکل میتوانید با ما در ارتباط باشید
به نام خدا
بخش خاطره نویسی (سومین اثر جشنواره) عهد جوانی در اربعین سید علی میراکبری
چهار تا از خاطره ام در مسیر اربعین:
۱ اولین جرعهی چای عراقی
هنوز چند کیلومتر از نجف دور نشده بودیم که تشنگی و خستگی سراغم آمد. جوان بودم و پرانرژی، اما آفتاب داغ بین راه، رمقم را گرفته بود.
پیرمردی عراقی جلوی موکبش ایستاده بود. وقتی نگاهم به چشمهایش افتاد، انگار پدر خودم بود. صدایم زد: «تفضل یا ولدی.» یک استکان چای داغ توی دستم گذاشت. همان لحظه فهمیدم چرا میگویند «زائر حسین، عزیزتر از جان است.» چای را نوشیدم و با تمام وجود حس کردم این، شیرینترین جرعهی زندگیام بود.
۲ دستهای کوچک
در مسیر، پسر بچهای عرب با لباس ساده و خاکی، ظرفی خرما به دست گرفته بود. هرچقدر بزرگترها به من تعارف کردند، رد کردم؛ اما وقتی آن دستهای کوچک جلو آمد، نتوانستم نه بگویم. خرما را گرفتم. لبخند زد و با لهجه شیرین گفت: «هذا الحسین.»
برای لحظهای، بغضم شکست. دلم لرزید. فهمیدم عشق به حسین، مرز و زبان نمیشناسد.
۳ قدمهای لرزان مادر
مادرم کنارم راه میرفت. گاهی دستم را میگرفت تا نیفتم، گاهی من دست او را. پاهایش درد میکرد، اما وقتی از دور پرچم سیاه موکبها را میدید، انگار درد را فراموش میکرد.
یکبار آهسته گفت: «پسرم، من این راه را به عشق زینب (س) میروم. تو هم یادت باشد جوانیات را خرج حسین کنی.»
آن لحظه فهمیدم اربعین فقط سفر نیست؛ مکتب است.
۴ آخرین نگاه
به بینالحرمین رسیدم. بغضی که چهل کیلومتر همراه من بود، دیگر جایی برای پنهان شدن نداشت. نشستم، سرم را بالا گرفتم و گنبدها را نگاه کردم.
حس کردم همهی دنیا خلاصه شده در همین چند قدم، همین دو نگاه. آرام گفتم: «یا حسین…»
و بعد فقط گریه بود و آرامشی که هیچوقت در عمرم تجربه نکرده بودم.
پویش سوغات اربعین با هدف به تصویر کشیدن راهپیمایی اربعین و نمایش اجتماع عظیم مسلمانان و خلق این رویداد جهانی در قالب های فیلم، عکاسی، کلیپ. شعر، دلنوشته و خاطره، خوشنویسی و نقاشی برگزار میگردد.
021-67641716
Culture@jdsharif.ac.ir
تهران، بلوار اکبری، کوچه شهید قاسمی، سازمان جهاددانشگاهی صنعتی شریف