و عشق از جاده آغاز شد؛ از مرز
آنجا که خانهها بوی خاک بارانخورده میدادند؛ از مهران
اصلا چه فرق میکند کجای جهان ایستاده باشی؟
وقتی تمام سنگریزهها قدمهایت را میشناسند و جهان در گسترهی گامهایت از غرب تا شرق کشیده شده است.
تو میهمان دیار خون و خورشیدی
آنجا که زمین، خورشیدزادگان را در آغوش کشیده بود
آنجا که نگاهها برادهی نور بود
و تمام رویاها غزلخوان بودند
و در سایهروشن زمین
ماه از نگاه دخترکان بنیهاشمی نور ارتزاق میکرد
آنجا که دستها آیت اعجاز داشت
آن روز که نوباوگان رسول الله ستاره بودند و تابیدند و چند خورشید در مشرق نگاهها به جهان لبخند زد.
چه فرق میکند در کجای جهان بایستی!
و نام کوچکت چه باشد؟
زائر، همیشه زائر است
چه عمودها را بشماری چه سرنیزهها را
زائر همیشه زائر است
چهل روز بعد یا هزار و چند صد سال بعد
زائران آسمان را با سرانگشتانشان لمس میکنند گاهشمار قنوتها؛
و از لابلای انگشتانشان چند کبوتر از اسارت زمین بال میگشایند به عرش
_که کبوتر، آمینگوی دعاهاست_
میهمان شدی
آنجا که غزلپارهها را
در دشتهای نینوا پاگشا کرده بودند
و قداست تجسم یافته بود
و بهشت در سرزمینی کوچک خلق شده بود
و خدا لبخندزنان ایستاده بود
حالا چه فرق میکند کجای جهان بایستی؟ وقتی سنگریزه های قصهگو از ایران تا کربلا زیر قدمهایت است
اصلا چلهنشین بودی تا بهشت زیر پایت باشد.
سمیرا یکه تاز
استان مرکزی