روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سمانه سنجابی – 2025-08-28 08:23:14

دلنوشته – جاماندگان
نگارنده: سمانه سنجابی
شماره تماس:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسمه خدای حسین؛
همان خدای بغضهای نیمه‌ شب،
همان که نامش، آرام بخش دلهای بی تاب است…
خدایی که دل را عاشق کربلا آفرید…

سلام برحسین، لب تشنه ای که هویت دین شد…
سلام بر عباس، که بی دست شد اما علمدار دین ماند…
سلام بر زینب، که ایستاد وقتی کوه ها فروریخته بودند و فریاد ما رَایتُ الا جمیلایش خاموش نشد…
سلام بر رقیه، که از خواب پرید و پدر را ندید…
سلام بر لالایی رباب، برای گهواره‌ی بی اصغر…
سلام بر علی اکبر، بر قاسم…
سلام بر غربت خیمه ها و بغض حنجره ها…
و سلام بر اسلام…

اقای امام حسینم
شنیده ایم که امشب، شهادت نامه عشاق، امضا میشود…
امضایی با جوهر خون،
بر طومار دلدادگی…
با یک دنیا غربت،
با صدای بی پاسخ “هل من ناصر ینصرنی”
که کاش لبیک گویان بیشتری داشتی…
جانانم،
امشب گویی بغض زمین سنگین تر از همیشه‌ است
و آسمان هم دیگر تاب تماشا ندارد…

حسین جانم میدانی،
این روزها بازتاب عاشورایت را در کوچه پس کوچه های ایرانم میشنوم…
در هر قاب لبخند نیمه تمام شهیدی از شهدای این روزها…
و من اما امسال جور دیگری صدایت می‌زنم، ای مظلوم بی‌ مانند…
نه برای معجزه و نه برای امان…
بلکه میخواهم بدانی؛
هنوز هم نامت، مرهمی‌ است بر زخم‌هایم، بر زخم هایمان…

حسین جانم،
در این شب تار، که حتی ستاره ها هم از داغ کربلا خاموشند،
دلم حوالی خیمه‌ ات ایستاده…
و هوای گریه ات می اید بی خبر راهش را پیدا میکند و مینشیند بر گونه هایم و بی صدا آتش میزند بر جانم…

حسین جانم،
خوب میدانم که هرچه دارم از صدقه سری توست
و زیاده نیست اگر بگویم
من همان از فرش به عرش رسیده ی تو ام…
که جز نامت تکیه گاهی ندارم…
نه عَلَم دارم،
نه نیزه
اما نیک میدانی دلی دارم که تنها با نام تو می تپد…

حسین جانم،
در مکتب تو آموختیم،
هر خاکی که به نام تو افتخار ایستادن دارد، حرم است…
و هرجا که به نامت اشکی ریخته شود، حرم است…
و در این مکتب، عشق یعنی عطش…
یعنی ایستادن،
یعنی افتادن اما نرفتن…
آری،
در مکتبت، عاشورا یک جهان است…
جایی که شهدای این روزها، لبیک گوی راهی هستند که تو آغاز کردی…
و آنان برای وطن،
برای حرم،
برای غیرت،
از جان خود گذشتند و به قافله ات رسیدند…
آری،
عاشورا یک حقیقت جاریست،
که هنوز هم در رگ‌های ما می‌تپد…
ما که نه نیزه در دست داریم،
نه ذوالفقار..‌.
اما فرزندان بغض و فریادیم،
و دل‌سپرده ایم به راهت، تا ابد…

یا حسین…
هر شبی که دلمان بی تو بماند
شبی است از جنس غربت…
شبی است از جنس شام…
پس به حق خودت
و به حق همین اشکهای بی اجازه،
بمان برای دلم…
بمان برای دلمان…
بمان برای وطن…
و بمان برای اسلام…
که اسلام بی تو، بی پناه است
و من، بی نام تو، بی هویت…
و بدان که فردای قیامت
به امید عملم نه،
که به امید مهرت می آیم…

دلنوشته ای برای امام حسین جانم….
تا ابد عاشقت، سمانه…

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.