روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سعیده کیان پور – 2025-08-18 17:03:34

 جامانده اربعین

باز هم اربعین از راه رسید و من اینجا مانده‌ام، میان خیابان‌های شهر، در میان جمعیتی که هرکدام مشغول زندگی روزمره‌اند، اما دل‌هایشان شاید سهمی از عشق حسین(ع) را با خود داشته باشند. امسال هم مانند سال‌های گذشته، پایم نتوانست مرا به جاده کربلا برساند. اما دل، هر لحظه در حرکت است؛ هر قدم زائران، هر قدم کاروان عاشقان، در قلب من ثبت می‌شود.
صبح که بیدار می‌شوم، صدای دعا و ناله‌های زائران را در ذهنم می‌شنوم. خیابان‌ها پر از تصویری است که تلویزیون و شبکه‌های اجتماعی به نمایش می‌گذارند، اما این تصاویر هیچ‌گاه نمی‌توانند بوی خاک کربلا و گرمای اشک‌های عاشقان را منتقل کنند. من تنها نظاره‌گر هستم؛ کسی که از دور به عشق حسین(ع) نگاه می‌کند، اما جسمش تاب تحمل جاده را ندارد.
هر سال، وقتی کاروان‌ها از شهر عبور می‌کنند، حسرت درونم عمیق‌تر می‌شود. کاش می‌توانستم آن‌ها را دنبال کنم، کاش می‌توانستم زیر همان آفتاب داغ، قدم در راه بگذارم، قدم به قدم به سمت حرم مقدس حرکت کنم. اما مانده‌ام، با این دلتنگی و با تصویری که در ذهنم نقش بسته از زائرانی که با پاهای خسته، اما قلبی سرشار از عشق، می‌روند.
جامانده بودن درد دارد؛ درد تنهایی در میان جمع، درد تماشای شادی دیگران، درد اشکی که بی‌صدا می‌ریزد. اما در همین درد، عشقی نهفته است که هر روز جانم را گرم می‌کند. عشق به حسین(ع) هیچ مرزی نمی‌شناسد؛ نه فاصله، نه زمان، نه توان جسمانی. من شاید به مسیر نرسیده باشم، اما هر شب دل من در میان جاده‌های نجف و کربلا پرسه می‌زند. هر شب با زائران گمشده در خیابان‌های دور، هم‌قدم می‌شوم.
من می‌دانم که اربعین فقط سفر نیست؛ اربعین درس عشق است، درس ایثار، درس صبر. شاید جسمم تاب این مسیر طولانی را نداشته باشد، اما دلم با همه وجودش پا به پای زائران می‌رود. با هر قدمی که برمی‌دارند، با هر نگاه پرعاطفه‌ای که به ضریح می‌اندازند، دلم می‌تپد، اشک می‌ریزد و آرامشی عجیب درونم جریان پیدا می‌کند.
گاهی به خودم می‌گویم: “تو مانده‌ای، اما دلت راه رفته است” و این جمله، مرهمی بر دلتنگی‌هایم می‌شود. دلم در میان صحن‌ها و ایوان‌ها پرسه می‌زند، میان نخل‌های نجف، میان غبار جاده کربلا، میان اشک‌های زائران عاشق و هر لحظه حس می‌کنم بخشی از این قافله‌ام. هرجا نام حسین(ع) برده می‌شود، هرجا دعای سلامتی زائران بلند می‌شود، من هم در دل خودم صدا می‌کنم: ” سلام من را هم به ضریح برسانید”.
و باز هم یادم می‌آید که اربعین، از حضور جسمانی فراتر است. حضور دل و جان، حضور عاشقانه و صادقانه، هم ارزش است و هم اجر دارد. من شاید جامانده باشم، اما در دل و روح، همراه زائرانم. در هر دعا، در هر گریه شبانه، در هر اشکی که برای کربلا می‌ریزم، من هم در جمع عاشقان حضور دارم.
به امید روزی که بتوانم خود را میان قافله عاشقان ببینم، میان جمعیتی که با پای دل، عشق حسین(ع) را می‌پیمایند، می‌نشینم و دعا می‌کنم. دعا می‌کنم برای همه زائران، برای خودم و برای هر دل جامانده‌ای که مثل من، در حسرت لمس خاک کربلاست. تا آن روز، یادم هست که عشق حسین(ع) هیچ مرزی نمی‌شناسد و جامانده بودن، نه پایان است و نه شکست؛ بلکه فرصتی است برای تجربه عشق ناب، در قلب و روح، حتی از دور.
امسال هم اربعین گذشت و من با اشک و دعا، با تصویر زائران در ذهن و قلبم، راه کربلا را در دل خود ساخته‌ام. شاید جسمم نرفته باشد، اما دل و جانم هر لحظه در میان جاده‌ها و کاروان‌های عاشقان جاریست.
و این است حکایت جامانده‌ای که هرسال، با نگاه به مسیر، با عشق حسین(ع) نفس می‌کشد و با امید به روزی که خود نیز در سیل عاشقان قدم بگذارد، زندگی می‌کند.

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.