روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سجاد سوخت سرایی – 2025-08-27 05:37:10

از روز اول یک پرچم کوچک یا حسین روی کوله‌ام زده بودم. هرجا می‌رفتم، بچه‌های کوچک می‌آمدند و می‌گفتند: «یا زائر، یا زائر، هات پرچمک نتصور!»

یک روز پسرکی آمد و گفت: «تعطینی هالراية؟» (این پرچم رو بهم می‌دی؟) مکث کردم. این پرچم را از ایران آورده بودم، برایم ارزش داشت. اما برق چشمانش را دیدم. گفتم: «خودشه، برای تو».

پسر پرچم را گرفت، انگار دنیا را به او داده باشی. دوید به سمت موکبش و فریاد زد: «عندی رایة من زائر!»

وقتی او را نگاه می‌کردم، حس کردم در این مسیر، ارزش‌ها عوض می‌شوند. چیزی که برای تو فقط یک یادگاری است، برای دیگری یک رؤیا می‌شود.

سجاد سوخت سرایی

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.