روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سجاد سوخت سرایی – 2025-08-27 05:35:47

وسط راه بودم که حس کردم چیزی زیر پایم شل شده. خم شدم؛ کفشم از پشت پاره شده بود. چند قدم با همان وضع رفتم اما درد پاهایم بیشتر شد.
با خودم گفتم: «یعنی باید تا آخر راه همین‌طور برم؟» در همین فکر بودم که مردی از موکب بیرون آمد. دید کفشم پاره است. گفت: «انتظر یا زائر». رفت داخل و با یک جفت کفش برگشت.
با خنده گفت: «هذی لک. أمشی للحسین، لا تتوقف».
کفش‌ها نو نبود، اما تمیز و محکم بودند. وقتی پایم را در آنها گذاشتم، اشک در چشم‌هایم جمع شد. با عربی دست و پا شکسته گفتم: «شما چرا این‌قدر برای ما خرج می‌کنید؟» گفت: «هذا الحسین، کل شی له».
با همان کفش‌ها تا کربلا رفتم. هنوز هم وقتی نگاه‌شان می‌کنم، یاد آن مرد می‌افتم که به من یاد داد عشق یعنی بخشیدن بدون حساب و کتاب. میگویند که در راه حسین، حتی یک جفت کفش هم می‌تواند معجزه باشد.

سجاد سوخت سرایی

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.