روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سارا قدرت سامانی – 2025-09-07 08:21:39

هر سال وقتی کاروان‌ها از سفر اربعین برمی‌گردند، دست‌هایشان پر است؛ یکی تربت آورده، دیگری تسبیح، دیگری پرچم سیاه کوچکی که از بین‌الحرمین گرفته. اما راستش را بخواهید، هیچ‌کدام از این‌ها برای من مهم نیست. من دنبال سوغاتی دیگری هستم؛ چیزی که توی ساک‌ها جا نمی‌شود.

سال گذشته دوستی که زائر بود، وقتی از سفر برگشت، تسبیح سبزی برایم آورد. اما من چشمم به دستانش نبود، به نگاهش بود. آن نگاه… نمی‌دانم چه داشت، اما چیزی درونم را لرزاند. انگار در چشم‌هایش نوری لانه کرده بود که هیچ کجا ندیده بودم. خنده‌هایش آرام‌تر شده بود، صدایش نرم‌تر. آن لحظه فهمیدم اصلِ سوغات اربعین، در دل زائر است، نه در دستش.

برای ما جامانده‌ها، سوغات اربعین شاید همین باشد: دیدن آدم‌هایی که برمی‌گردند، اما دیگر همان آدم‌های قبل نیستند. انگار جاده، آن‌ها را تراشیده، سبک‌تر کرده، از غبار دنیا شسته.

گاهی با خودم فکر می‌کنم: آیا روزی می‌رسد که من هم با دستی خالی اما دلی پر برگردم؟ آیا می‌شود من هم روزی با همان نگاه آرام، با همان اشک‌های تازه، با همان نوری که زائران در چشم دارند، به خانه‌ام برگردم و برای عزیزانم «سوغات اربعین» بیاورم؟

تا آن روز، من فقط با حسرت زندگی می‌کنم. با اشک‌هایی که سهم من از اربعین است. با قلبی که جامانده، اما هر سال به زائران می‌سپارمش تا برایم سوغاتی بیاورند: اندکی از حالِ خوب حرم، ذره‌ای از آرامش بین‌الحرمین، و گوشه‌ای از نوری که مرا تا قیامت بسوزاند.

سوغات اربعین برای من یک چیز است: دلی که هر بار بیشتر از قبل می‌فهمد «جا ماندن» فقط به پا نیست، به حال است.

سارا قدرت سامانی

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.