نام شعر: از سمتِ نیزهها صدایی میآمد… از سمتِ نیزهها صدایی میآمد که نه فریاد بود و نه ناله… صدایی که تشنه بود اما در آن آتشی آرام جهان را میبلعید. نامش را حسین گذاشته بودند، اما در چشمِ خاک، او معنای ایستادن بود. در ظهرِ داغِ کربلا سایهها پنهان شدند و آفتاب، نزدیکتر از همیشه با اشک میسوخت. او تنها نیامده بود پُشتِ تکتکِ قدمهایش هزاران بیداری میدوید. و ما هنوز در کجای این راه ایستادهایم؟ که نیزهها زنگ زدهاند و لبهایمان هنوز تشنگی را نمیفهمد… کاش، در آیینهی عاشورا خودمان را ببینیم؛ بینقاب، بیتردید، با قلبی که هنوز میتپد… زهره پویان