به اربعین
به اربعین همه خونگریههای دشت و کویرم
کجاست قلب صبوری که گم شده است مسیرم
شبیه قطره به دریا، شبیه گرد به صحرا
بعید نیست اگر در میان راه بمیرم
پیاده آمدهام کربلا که با تو بگویم
فدای قافلهی اشک کودکان اسیرم
چه سفرهها که نینداخت پیرزن سر راهم
کریم بود و سر سوزنی نگفت فقیرم
به همدلی قسم این چای، چای عصر ظهورست
به سِیر عرش نشستم اگر به روی حصیرم
به شوق، کفش مرا واکس زد که فرق ندارد
چه از ضریح و چه از زائرش غبار بگیرم
به هر طریق خودم را به زیر قبّه رساندم
من آن دعای فرج بر لب صغیر و کبیرم!
زهرا سپهکار