اربعین که میرسه، دلِ دنیا یهجور دیگه میلرزه…
کوچهها و خیابونها بوی غریبی میگیرن.
صدای لبیک یا حسین از بلندگوها میپیچه توی شهر،
و پرچمهای سیاه، دوباره رو شونههای دیوارها میافتن، اما این بار، غم عاشورا عمیقتره.
این بار، دلتنگی چهل روزهست…
خیلیا راهی میشن
با پای پیاده، با دل شکسته، با اشک…
قدمبهقدم، برای همدردی با زینب،
برای تسلای دلِ داغدارِ کاروان اسیران…
آدما تو اربعین یه جور دیگه میش
بییاتر، مهربونتر و سبکتر
همه انگار با یه دل، با یه نیت،
با یه آشتیاق راه میافتن.
یکی نذر کرده اشکشو، یکی قدم هاشو،
یکی نفسهاشو و همه دنبال یه چیزن:
رسیدن به بین الحرمین…
که دوا و درمون دلتنگی این روزها جز بوسهزدن به خاک کربلا و سلام دادن به آقای بیکفن نیست.
دلم تنگه برای چای تلخ موکبها،
برای نعلین پارههای زائرهایی که عشق،
اونها رو تا مرز فراموشی درد برده و برای صدای لبیکگفتنِ جوونی که امروز
خودشو تو راه حسین پیدا کرده…
منم دلم راهی کربلاست،
دلم میخواد بین زائرا باشم،
نوکری کنم،
نذر کنم،
گریه کنم،
و با اشکام جاده رو بشورم برای آمدن آقا…
آخه این اربعین، فقط عزاداری نیست…
یه فریاده.
یه بیعت تازهست با ولی خدا،
یه مشتِ گرهکرده به ظلم،
آقا جان!
ما زخمخوردههای داغ کربلایم.
میشه دعاکنی؟
برای تعجیل در ظهور،
برای خشک کردن ریشههای ظلم،
برای آروم شدن دل بچههای غزه،
و برای اینکه همهمون یه روز،
با دل پاک برسیم به حرم…
دلنوشته زهراحاجیزاده