روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

زلیخا بنی ایمان – 2025-08-16 08:09:43

شعر زلیخا بنی ایمان

قلمم عصا می خواهد

قلمم پیر شده است
اشک‌هایش خشکیده
نفس‌هاش سخت و شکننده
خمیده بر زانوان بی‌طاقتش
سر به زیر، سنگین از بغض دوری و انتظار
قلمم عصا می‌خواهد
اما خودش شده عصای من
آهسته و پیاده
در کوچه‌های خاکی نجف
در بزم پرنور کربلا
قدم می‌زند با شور و اشتیاق دلدادگان
همراه نغمه‌های «یا حسین» که در فضا پیچیده
با قلبی مملو از عشق و نواهای دل
که در سینه می‌تپد و می‌خواند
«لبیک یا زینب»، «هل من ناصر»
شکسته و خمیده
اما هنوز پابرجاست
همراه رقص پرچم‌ها در باد گرم ظهر
همراه بوی عود و خاک نمناکِ قدم‌ها
ضامن هر قطره اشکی که بر زمین می‌چکد
شاهد هر نگاهی که به ضریح می‌دوزد
هر آهی که در سکوت شب بلند می‌شود
هر دعایی که از دل‌های خسته برمی‌خیزد
می‌رود
پیاده می‌رود
تا به طلوع سرخ اربعین برسد
تا دستانم را بگیرد
چون عصای مهربان عشق و وفا
و مرا، مرا و قلمم را
بر پیاده‌راه بی‌پایان اربعین
تا حرمِ مظلوم کربلا
تا خاک مقدس قدم‌های اباالفضل برساند

روح عاشورا

راه، راهِ عمود به عمود
زمین، فرش خون و سجود
می‌وزد از هر سو، بوی حسین
می‌تپد در هر نفس، «یا حسین»
نفس‌نفس، دل‌ها سوی کربلا
هر قدم، نزدیک‌تر به دعا
شور عاشقان، چون طوفان می‌تپد
شوق وصل، از عمودها می‌گذرد
عمود هجده، قصه‌ها نهان
قصه‌ی مظلومیت و ایمان
دست‌ها سوی علم، دل به علمدار
گام‌گام اربعین، تا سپیده‌گاه
اربعین… زمزمه‌ی عاشورا
هر نفس، پژواک کرب‌وبلا
در جهان، نام حسین زنده شود
تاریخ، با عشق او، خوانده شود
گرد و خاک مسیر، عطر جان‌فشانی
چشمان پر اشک، شور پایداری
پرچم‌ها می‌رقصند، در باد خشم و عشق
قلب‌ها مشتاق، با فریاد ایمان
هر قدم، نغمه‌ی شهادت است
هر نفس، صدای حنجره‌های سوخته
هر عمود، فریاد مظلومیت
هر گام، پیمان با خون و وفاداری
ای حسین، علمدار عشق و ایثار
راه تو، مسیر هدایت ماست
دل‌های خسته، جان‌های تشنه
با نام تو، زنده و بی‌مرگ‌اند
از نجف تا کربلا، شعله‌ای از ایمان
هر قطره عرق، پیمان با آسمان
راهیان، شمشیر عشق در دست
با تو، تا ابد، دشمن، در شکست
اربعین، حماسه‌ای زنده در دل‌ها
موج جمعیت، طوفان عاشورا
هر نگاه، انعکاس خون شهیدان
هر قدم، وصال با نور الهی
ای علمدار بی‌مثال، ای سید شهیدان
راهت، شوق وصال و شهادت
دل‌های ما با نامت می‌سوزد
تا دنیا هست، نامت جاودانه می‌ماند

کودکان عاشورا

چشم کوچک، خیره بر دشت خون،
آسمان، سرخ، دل پر از واژگون،
بوی دود و عطش در هوا می‌پیچد،
قصهٔ نان و عسل، به رویا می‌ریزد.
دست کوچکش، میان دامن مادر،
می‌لرزد از صدای تیغ و خنجر،
کودک است اما دلش بزرگ‌تر از کوه،
می‌بیند غربت، می‌بیند رنج و انبوه.
می‌بیند خیمهٔ سوخته، آتش و دود،
بوی زخم از هر طرف جاری و بود،
صدای العطش در گوشش می‌پیچد،
خوابش از نالهٔ طفلان می‌گریزد.
رنگ خورشید، بی‌فروغ و غبارآلود،
زمین، داغ و آسمان، غرق در باروت،
می‌بیند پیکر بی‌سر بر خاک،
خون روان، از دل میدان تا افق پاک.
کودک است اما قیام را می‌شناسد،
راه فردا را ز خون امروز می‌سازد،
در نگاهش، جرقهٔ پیروزی می‌درخشد،
با دل کوچک، پرچم عشق را می‌افشاند.
می‌بیند زینب را، قامت استوارش،
می‌بیند گام‌های پر از اقتدارش،
در دل خود عهد می‌بندد تا بماند،
تا حماسهٔ خون در جهان جاودان است.
ای کودکان کربلا، ای یادگاران درد،
ای شاهدان روزی که شمشیر بر حق خورد،
چشم‌های شما، چراغ راه مردان است،
اشک‌های شما، زمزمهٔ آسمان است.
روزی خواهد رسید که جهان بفهمد،
کودکی در دل طوفان چگونه فهمد،
که حقیقت، به خون و ایمان برپاست،
و امید، از نگاه پاک شما پیداست.

تاریخ بانوان عاشورا،

چون لیلا و رباب، دل‌های بی‌قرار
ایستاده‌اند در غبار، ایستاده‌اند در شرار
با قدم‌های استوار، در میان نیزه و آتش
هر نگاهشان، چراغیست در ظلمت تاریک و خشن
در خیمه‌های سوخته، کنار طفلان بی‌پناه
با دست‌های پر از مهر، پرچم وفا افراشتند
با اشک و آه، زنجیر یأس را گسستند
با فریاد و سکوت، حماسه را به تاریخ رساندند
نامشان سرووار، در دل هر زن جاوید
یادشان حکایتیست از عشق بی‌انتها و امید
هر گامشان، شعله‌ایست که فروزان می‌ماند
هر ناله‌شان، نسیم بیداری می‌ماند
در میدان، در خیام، در دل کوچه و خانه
با نام زینب و لیلا، دل‌ها روشن شد
هر نگاهشان، چراغ فردای عاشورا شد
ای مادران قهرمان، ای پرچمداران وفا

حماسه عاشورایی

خانه‌ای پر از نان و نور، پر از انتظار
سفره‌ای گسترده در مهر و وقار
کودک و مادر، پدر در یک صراط
همراه عشق و وفا، تا بی‌نهایت صراط
صدای خندهٔ کودک، با صدای دعا آمیخته
آغوش مادر، پناهگاهی برای جان‌های خسته
درس وفا و شجاعت، از دل خانه می‌رسد
هر نگاه و هر سخن، حکایتی از حماسه می‌گذرد
پدر، ستون ایمان و پشتیبان عشق
مادر، چراغ هدایت و روح آسمانی شب
کودک، آیندهٔ روشن و حافظ فرهنگ پاک
با هم بودن، پیوندیست از عشق و عشق
این خانه، مهد حماسه و نور عاشورا
هر روز و هر شبش، حکایتی از وفا و صبر
با هم بودن، ستون تاریخ و ایمان استوار
با هم بودن، چراغیست که هرگز خاموش نمی‌شود

قامت عاشورا

زخم به دل، قامت صبور، ایستاده چون کوه در هجوم شرر
دست به آسمان بلند کرده‌اند، با نگاه آتشین، با دل پر از خبر
گفتند به دنیا حدیث کربلا را
با خون جگر نوشتند روضه‌ها را
هر قطره اشک‌شان چراغ راه مردان
هر آه‌شان خروش رعد در دل میدان
زینبی ماندند، در میان شعله‌ها
پرچم حق را سپردند تا خدا
در خیمهٔ سوخته، کنار نالهٔ طفلان
چون سپر ایستادند، بی‌هراس و بی‌فغان
آی مادرانی که خاک را بوسیدید
فرزند خود به دشت خون بخشیدید
شما که به نیزه‌ها امید بسته بودید
در طوفانِ نیزه، چون صخره نشستید
بوی عطش از چادر شما می‌آمد
نور حماسه از نگاه شما می‌آمد
هر آهتان، قیام فردا شد
هر اشکتان، سلاح تقوا شد

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.