روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

داود طاهری – 2025-08-25 05:29:11

این سفر، اولین اربعین من بود. پیش از آن، بارها شنیده بودم که راه کربلا سخت است؛ گرما، خستگی، پاهای تاول‌زده… اما وقتی خودم قدم در جاده گذاشتم، فهمیدم سختی راه، خودش عین شیرینی است. هر قدم، مثل جرعه‌ای از آرامش بود؛ آرامشی که هیچ‌جا تجربه‌اش نکرده بودم.
وقتی برگشتم، انگار چیزی درونم جا مانده بود. نگاه‌هایم دیگر مثل قبل نبود. دلم بی‌قرار شد؛ نه برای خاک و دیوار، که برای حس عجیبی که بین آن همه دل شکسته و عاشق جاری بود. یادم نمی‌رود لحظه‌ای را که مردی غریبه، لقمه‌اش را به دستم داد و گفت: «این سهم توست، برادر.» یا آن کودک عراقی که با لبخندی ساده، خستگی را از جانم برداشت. همان‌جا فهمیدم که سوغات اربعین، اشیاء و یادگاری‌ها نیست؛ سوغات اربعین، انسان بودن و انسان دیدن است.
حالا که به خانه برگشته‌ام، هر بار چشم می‌بندم، خودم را در میان همان جاده می‌بینم. بی‌اختیار زمزمه می‌کنم: «کاش دوباره سعادت شود.» بی‌قرارم، چون می‌دانم کربلا فقط یک مقصد نبود؛ کربلا شروع راهی درونی بود. راهی که به من آموخت اگر سختی هم هست، می‌تواند شیرین باشد، وقتی مقصد، حسین باشد.
سوغاتی که با خود آورده‌ام، چیزی جز این بی‌قراری نیست؛ بی‌قراریِ بازگشت به جاده‌ای که هر وجبش با عشق معنا می‌شد.

دلنوشته داود طاهری

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.