روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

حکیم موسی زاده – 2025-09-10 06:44:01

امسال در سفر اربعین، وسط جمعیت زائرها، کنار موکبی کوچک نشستم تا نفسی تازه کنم. همان‌جا چشمم به پسربچه‌ای افتاد؛ چهره‌اش آفتاب‌سوخته و چشمانش پر از انتظار و آرامش بود. خرما تعارف می‌کرد و گاهی با دستان کوچک، تسبیحش را می‌چرخاند.

به او گفتم: «بابا کجاست؟» نگاهی به آسمان انداخت و با صدای آرام گفت: «بابام رفته پیش امام حسین…»

با تعجب پرسیدم: «یعنی الان اون‌جاست؟» مکث کوتاهی کرد و بعد گفت: «نه… بابام توی جنگ اخیر شهید شد. مامان میگه امسال خودمون بیایم، چون بابام الان اون‌طرف، کنار آقا، منتظر ماست.»

نمی‌دانم چرا، ولی آن‌لحظه بغضی در دلم نشست و چشم‌هایم تر شد. پسربچه ادامه داد: «مامان میگه وقتی برسیم، بابام صدام می‌کنه: خوش اومدی پسرم… انگار من همین الان رسیدم.»

راه افتادم و هر قدمم سبک‌تر شد. فهمیدم که این سفر فقط راه رفتن نیست؛ ایمان و عشق، زودتر از ما رسیده‌اند پیش آقا، و ما فقط باید به آنها برسیم.

همین که دل‌هایمان را با عشق پیش میزبان ببریم، یعنی ما هم میزبان خودمان را پیدا کرده‌ایم.

دسته بندی