روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

حمید نصرتی قانعی – 2025-08-17 14:37:56

دلنوشته:
دلِ جا مانده(3)
اربعین که می‌رسد، دل انگاری از تقویم جلو می‌زند. نه به‌وقت مرداد ۱۴۰۴، که به‌وقت دلدادگی و بی‌قراری. اینجا در خانه‌ام، اما دلم آنجاست؛ جاده‌ خاکی مهران، عطر چای موکب، نجوای بی‌پایان یا حسین…
من سال‌هاست نرفته‌ام، اما دلم به وقت اربعین نشسته بر بال خیال، هزار بار این راه را رفته و برگشته.
سفر اربعین با پا نیست، دلی است. دل که راه بیفتد، از نخستین مرزها، اشک مادر، نگاه منتظر فرزند بهنگام بدرقه باید بگذرد و برسد به هیاهوی گذر و بوی خاک پای حسینی ها. زائرانی که سبک می‌آیند و سنگین برمی‌گردند. نه از بار، از معنا.
راه که باز می‌شود، همه یک‌رنگ‌اند. ایرانی و عراقی، فقیر و دارا، پیر و جوان. موکب‌داران از دو سوی مرز، انگار خودشان زائرند؛ کفش درنیاورده، با تمام جان در خدمت‌اند. پیرمردی با سینی چای، کودکی با کاسه آب خنک، زنی با قابلمه‌ای که بوی خورشتش تا دل زائر می‌رود… هیچ‌کس چیزی نمی‌خواهد، فقط دعا.
قدم‌های زائران، با نغمه صلوات و ذکر مصیبت حسین (ع) گره خورده. شب‌ها با نوای لالایی خدام، روزها با شوق رسیدن. هیچ‌گاه، تا این اندازه برایشان گذرزمان بی‌اهمیت نبوده. همه در راه‌اند، همه در ذکرند.
و ناگهان گنبد طلا که از دور پیدا شد؛ پاها سست و دل ها لرزان می‌شود. بغض، دیگر جای پنهان شدن ندارد. همان‌جا، همان لحظه، زائر، خود را گم می‌کند. نه خود را می‌شناسد، نه دنیا را؛ فقط حسین.
چشم به شوق دیدار بارانی بارانی، هر کسی خواسته‌ای داشته به شوق رسیدن حالا دیگر هیچ سرتاپا نگاه است و نگاه و خواسته هایش را فراموش کرده.
بازگشت، پایان سفر نیست. دل جا مانده. در بین‌الحرمین، در چای موکب، در لبخند خادمی خسته. من هنوز نرفته‌ام، اما با تمام زائران رفته‌ام. با دل، با خیال، با اشک…
و باز می‌گردم، هر سال، در خودم.
پایان
همدان- حمید نصرتی قانعی

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.