حسین حیدری
شلوغترین شب عمرم بود. بینالحرمین موج میزد از اشک و صدا. هرکس گوشهای دعا میکرد. من فقط به آسمون نگاه کردم و گفتم: «خدایا، من اومدم ولی هنوز حسین رو نشناختم.» همون لحظه، نسیم ملایمی از سمت حرم امام حسین وزید و بوی عطر حرم امام عباس اومد. انگار هر دو برادر جوابم رو دادن.