به نام خدای قدم ها و به یاد سالار شهیدان کربلا
قدمهایم بر خاک گرم مسیر کربلا، آرام و سنگین بود، اما هرگامی که برمیداشتم، دلم سبکتر میشد. نسیم صبحگاهی، بوی دعا و خاک و خاکستر قدمهای زائران را با خود میآورد و گویی هر نفس، مرا به آسمان عشق پرواز میداد،زائران مثل برگ هایی در باد از کنارم میگذشتند، و در سکوت نگاههایمان، قصههای نانوشتهی عشق و وفا را زمزمه میکرد.
هر عمود که به حرم نزدیکتر میشد، دلم مستتر و سبکتر میگشت، و استرسی پر از عشق و امید در رگهایم جاری میشد. گویی زمین زیر پایم با هر قدم نجوا میکرد و آسمان با هر نسیم، بر قلبم دست میکشید. پرندهای کوچک روی شانهام نشست و با نگاه نرم و لبخندش، دلم را به پرواز درآورد و خستگی راه را از تنم زدود. هر پرتو نور که از میان ابرها عبور میکرد، شعلهای از شور و شوق در وجودم میافروخت و هر گام مرا نزدیکتر به دریای نور حرم میکرد.
در هر موکب، هر جرعه آب، هر لقمه نان، شعلهای از مهربانی و محبت در قلبم شعله ور میکرد. لبخند کودکی که دستم را گرفت، دعای پیرمردی که آرام زمزمه میکرد و نگاه مادرانهای که بدرقهام میکرد، همه یادآوری میکردند که سوغات اربعین، نه جسمی است که در دست بگیری، بلکه دل، امید و عشق است که با خود میبری و در قلبها میکاری.هر چه به عمود آخر نزدیکتر میشدم، نفسهایم سنگینتر و قلبم سرشارتر میگشت. عمودها، مانند نردبانی از نور، مرا به سوی گنبد طلایی امام حسین و بینالحرمین میکشاندند. حس میکردم همه مسیر، همه قدمها، همه قطرههای عرق و هر تپش قلب، برای همین لحظه ساخته شدهاند، لحظهای پر از نور، آرامش و عشقی بیکران.و وقتی به عمود آخر رسیدم، چشمم به گنبد طلایی امام حسین و گنبد حضرت عباس افتاد و نفسم بند آمد. پرندهای که روی شانهام نشسته بود و با لبخندی آرام، قلبم را پر از شور و آرامش میکرد با ذوق به سوی گنبدها پر کشید.
صدای بال هایش اما مرا از خواب بیدار کرد،آری،تمام این شور و شوق، تمام نور و قدم ها وشمارش عمودهایی که دلم را مستتر میکردند، همه در خیال و خواب من بودند اما این سوغاتی معنوی را با خود برداشتم، تا در هر نفس و هر گام زندگی واقعی، طعم آن مسیر و آن عشق را بچشم و حس کنم که عشق و ایمان، همیشه همراه جامانده ای چون من است…
حدیثه خدیو
عااالیترینی حدیثه جانم