روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

حامد صیفی – 2025-08-17 05:43:05

دلنوشته حامد صیفی

عاقبت این عشق هلاکم کند

از کوچه‌ای به اسم کمال که الان سه سال و چند ماه است در آن سکونت داریم تا محل کار، اگر خرامان خرامان قدم بردارم، بیست دقیقه‌ یا شاید کمی بیشتر زمان بِبَرَد. تمام این بیست و چند دقیقه، داشتم به این فکر می‌کردم که چگونه این نوشته را شروع کنم تا کال و کچل نباشد. آخر هم به نتیجه‌ای نرسیدم حقیقت را بخواهید.

اصلا اسم اربعین دل آدم را ریش‌ریش می‌کند. اجازه نمی‌دهد حرفی بماند جز اینکه «ما پیاده‌ایم ای سواره‌ها…». تازه اگر جامانده هم باشی که نوشته‌هایت می‌شود واژه‌های سوخته و حال دلت چرخ می‌شود لای چرخ‌دنده‌های زندگی !

دوری، درد را به مغز استخوانم رسانده و نمی‌دانم چه می‌گویم. قرار بود اربعین یک گروه چند نفره شویم، برویم مشایه، قدم بزنیم، گریه کنیم و بگوئیم حسین جان ما را ببخش، همین‌قدر بَلَد بودیم. بعد از نماز ظهر عاشورا در هیات، قرار و مدار اولیه را گذاشته بودیم. اما نشد، آقا نطلبید.

یک گره کور اداری، کاخ آرزوهایم را فرو ریخت. آنقدر برای رفتن تقلا زده بودم و پله‌های اداره را بالا و پائین کرده بودم که حاج محمد، میاندار هیأت یک شب به شوخی گفت که فلانی ثواب چندتا پیاده‌روی اربعین را پیش‌پیش به جیب زده.

بگذریم…! آقا آنقدر جنس اعلاء دور و بَرَش دارد که منِ حقیر به چشم نیامدم.

حالا دو روز مانده به اربعین. خودم را این روزها با نوکری در موکب یکی از رفقا مشغول کرده‌ام که اگر این هم نبود، جگرم مچاله‌تر می‌شد. پریشانی و غصه، الان هم که از حجم آمدن زائرها به موکب کم شده، هست، اما اشکم دم مشکم است.

وقتی اربعین نمی‌روی، یک حسِ خانمان‌سوز به وجودت می‌افتد که آی آدم بیچاره و سیاه‌دل ببین گناه با تو چه کرد که از قافله عشق جا ماندی. همین هم هست. هرکه نداند، خود خوب می‌دانم که اوضاع خراب است.

حسین جانم…
مرا ببخش که عاشقت هستم و گناه می‌کنم. هنوز به آنجا نرسیده‌ام که دوست داشتنت مانع گناهانم بشود.

همه‌ی وجودم، نقطه‌ی اشتراک تمام سلیقه‌ها…
مرا ببخش که یاد گودال می‌افتم ولی باز غرق در گناه می‌شوم.

ارباب باوفایم، عزیزِ فاطمه…
مرا عفو کن که یاد اسارت خواهرت می‌افتم اما باز در بند گناه می‌سوزم.

تمام زندگی‌ام…
از من بُگذَر که در روضه‌های عطش نمی‌میرم که هیچ، خیلی زود تشنه گناه می‌شوم.

عزیزدلم…
تا اربعین سال بعد که مرده و که زنده. هرچه هستم که خود بهتر می‌دانی، به قول احمد بابایی «امروز که پشت دَرَم دستگیری کن آقای من، فردا که اعلامیه‌ی ترحیم دیوارم»!

دسته بندی


1 نظر

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.