روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

جواد جوان – 2025-10-09 19:49:33

خاطره نگاری شخصی از زیارت خانوادگیِ اربعین

ویژه پویش ملی سوغات اربعین

از خدا ، با خدا، برای خدا
«کوچکترین مسافر و برکت اربعین»

عهد زندگی مشترک، همراه شد با عهد دلیِ شرکت در سفرهای اربعینی، که هر اربعین، مهر عهد عاشقیِ بزنیم و سال را حسینی 7 کنیم. و اگر سالی، هر یک باز ماندیم، دیگری به نیابت از زیارت حتما حاضر باشد. کرونای تحمیلی اما دو سال بود که هر دو را از زیارت بازداشته و بر شدت اشتیاق افزوده بود. اربعین سال 1401 از راه الطافِ الهی رسیده بود و دسته دسته، عاشقان اباعبدالله 7 همچون پرندگان آزاد شده از قفسِ نظام پلید سلطه (کرونای تحمیلی)، خود را به مرزها می‌رساندند. پساکرونا، آغازی بر پایان صبر و تجلیِ اشتیاقی دو سالۀ برای تجدید عهد عاشقی بود. از ماهها قبل، بارِ فکر و حساب اربعین بسته بودیم اما تکلیفمان، توأمان، در پرهیز از تعلل بیشتر برای اقدام به فرزند‌آوری و عمل به فرمان اسلام و امامِ انقلاب اسلامی یعنی رهبری عزیز این مقتدر مظلوم، نیز فهم شده بود. منتطر رسیدن اربعین بودیم و اما تردید و نگران از اینکه، اگر همسر، حامله باشد، یحتمل چقدر سفر سخت باشد و یا اصلاً با بارداریِ خانم، صلاح به رفتن هست یا خیر …
همسر ساداتم ، لباسی نوزادی به قصد تبرک خریده بود، که هرگاه مفتخر به مقام مادری و بچه‌دار شد، ضمن باز کردن کام به تربت مطهر، و زبان به فرات، اولین لباس نوزادمان نیز، جامۀ متبرک به حریم امیرالمومنین7، سیدالشهدا7 و قمر بصیر بنی هاشم7 باشد، آخر، نذر عاشقی است که، همه چیز نوزادمان، باید رنگ و بوی حسینی7 داشته باشد.
ناگفته نماند که بعد فوت ابوی‌ام، حدود دوازده سال بود که درگیر خانه‌ای پدری بودیم که بعد تعیین تکلیف خرید سهم دیگر خواهران، یا به فروش برود یا بسازیم به نیت زندگی در کنار والده برای تداوم عرض ارادت و ادب و هم توفیق بیشترِ نوکریِ تنها پسرش، در کهولت سن. اما هر چه تلاش می‌کردیم اما انگار دست تقدیر، قسمت به حل شدن در آن قریبِ یک دهه نداشت! هر چند سخت بود، اما چون بارها دست غیب الهی را دیده و احساس کرده بودیم؛ راضی به رضایش بودیم و چاره‌ای جز صبر نبود. طبق برنامه، بار سفر بسته بودیم و شب قبلِ عزیمت، تماس گرفتند که سازنده‌ای قصد دارد منزل شما را برای مشارکت در ساخت، ببیند. گفتیم؛ خب بیاید. این هم یحتمل مانند دهها نفری که آمده و به هزار دلیلی نشد. آمدن که ضرری ندارد. اما علی الظاهر، این بار ماجرا چیزی دیگری بود. دیدن خانه و انداز و برانداز آن همانا، و قرار برای انجام توافقات قطعی همانا. آری گِره دوازدۀ سالۀ خانه، چهارشنبه، یعنی شب قبل و در کمتر از یک ساعت باز شد. در جلسه توافق، بیشترِ فکر و ذکرم شوق سفر داشت، اما به طرز عجیب و رضایت‌بخشی توافق شد و صلواتش را فرستاده و دست مشارکت دادیم. الحمدالله.
پنج‌شنبه، عزم عشقِ با یا علی، از جوار امام مهربانی‌ها علی‌بن‌موسی‌الرضا 7اعطا شد و حرکت به همراه مادرِ بهتر از جان و همسر عزیز و ساداتم آغاز شد …
ساداتم بی‌آنکه من مطلع باشم، چهارشنبه به اتفاق یکی از دوستانش که در همان بیمارستان مشغول بود، آزمایش بارداری داده بود و منتظر پاسخ آن در روز شنبۀ آتی بود. که چون شنبه، طبق برنامه، در سفر کربلا است، قرار شده بود، دوستش پاسخ آزمایش را به او برساند و مُشتلق یا شکرانه بگیرید.

خبر از اربعینِ تاریخی‌تر از هر سال می‌آمد. زائران مشهدی، جاده‌ای از حرم تا حرم در پیش دارند. نیم اول سفر از حرم امام مهربانی‌ها تا حرم عمه جان حضرت فاطمه معصومه8است و نیم دوم سفر از حرم عمه جان تا حرم های عتبات عالیات و جاده ها بین الحرمینی از حرم ها که چه زیباست سراغازیست که پایانی چون حرم دارد.
مقصد اول، رسیدن به شهر کریمۀ اهل بیت، عمه جان بود که به واسطۀ امام مهربانی‌ها، به طرز شگرفی، هر چه دارم از عمه جان دارم و اطرافیانم از شدت شوق حقیر به عمه جان مطلعند، که شرح و چرایی آن خود حکایتی مفصل دارد و در این مجمل نمی‌گنجد.
در جاده گرمسار، خبر آمد که به دلیل ازدحام جمعیت زوار اباعبدالله7 و عدم امکان تأمین وسایل نقیله در آن سوی مرزها، همۀ مرزها بسته شد. حیف شد، چرا که برنامۀ سفر را مشتاقانه، دقیق، و روز به روز و ساعت به ساعت بسته بودیم. مادر و سادات، همراهم بودند و یحتمل معطلیِ پشت مرزها در آن شدت گرما، اذیتشان می‌کرد، لذا به ناچار تصمیم به اقامتِ بیشتر در جوار عمه جانم، توفیق شد، تا اوضاع کمی بهتر شود و بعد راهی شویم. سِیر تماس‌هایی بود که از مشهد و از سوی دوستان می‌رسید که زیارتتان قبول است، برگردید! مادر سنش بالاست و همسرت اذیت می‌شوند، رفتن به صلاح نیست …
مگر دلِ دور مانده از حرم، آمده بود که بعد دو سال چشم انتظاری، برگردد، نه نمی‌شود، نمی‌شود … اینجا حساب دل بود نه عقل، و این پای دل بود که اصلاً یارای بازگشتی نداشت. دل دلبسته بر حرم، قدرتی بیش از عقل دنیاگرایان دارد.
طبق برنامه، شنبه قرار بود از مشهد خبر آزمایش بیاید. اما با تغییر برنامۀ سفر و الزام توقف بیشتر، شنبه را نیز در حریم و الطافِ عمه جان بودیم.
آری آمد خبری که شدتِ شوقش دوباره دل را ممنون عطایایِ عنایات کریمه اهل بیت8 می‌کرد، و انگار تمامی ندارد این لطف بی‌حساب؛ خبر قطعی آزمایش آمده و هدیه حضرت زهرایی یعنی ساداتم، هم حاملِ مادری بود و هم مسافر کربلای اربعینی. زنده شد، خاطرۀ شیرینِ دعای مستجابِ درخواستِ همسری امام زمان پسند، از مادر، حضرت زهرا8، تحت قبه المعصومه8. آری هم ساداتم و هم فرزندم، ردی از عنایات و شفاعت عمه جان دارند، همچنان که هر چه در وصل شاگردیِ علم قرآن و حدیث از کارشناسی تا ارشد و یحتمل دکتری در شهر و دانشگاه قم است.
رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست می‌کشد هر جا که خاطر خواه اوست
فرزندمان حدوداً سه هفته بود که پا بر عرصۀ هستی گذارده بود و این همان کشف‌السرِ حل شدنِ مشکل خانه بعد دوازده سال بود؛ این اندر برکات از اثرِ نوزاد است؛ چرا که امام صادق مصدق7 فرمودند؛ « الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِیَالِ» (کافی، ج5، ص330)، آری رزق با فرزند و عیال است و این مُهر تایید و عاجل آن … شکر و حمد لله.
تجلیِ بیشتر شگفتی به نیت‎‌های دوگانۀ مادر و پدر این مولد پر برکت، منور بود:
پدر اشتیاق وافر به نامگذاری اولین پسرش به نام «محمدحسین» داشت. با اینکه رسم اهالی ما، بر نامگذاری اولین فرزند پسر، به نام ابوی مرحومِ پدر است، اما اصرار پدر به هزاران دلیل عشقی و لایوصف، نام محمدحسین برای شروع فرزندان بوده و هست، که رسیدن خبر بارداری در سفر اربعین، به قول قدیمی‌ها، خود رافع تردید‌ها و فصل الخطابی به تایید معنویِ نام مبارک «محمد حسین» است. محمد9 نام پیامبرِ اشرف بر تمامی انبیاء : و حسین7 نیز، نامی جاودان است، که عالم مبهوت اوست و هر چیزی متصل به این وجود پر برکت و قدرتمند باشد، پیروز و برکت‌ساز خواهد شد .
و دیگر شگفتی اینکه مادرِ ساداتش، از خدا خواسته بود که در دوران حاملگی، باید فرزندش کربلایی شود، و آمادگی مالی نیز، سدّ راه این نذر نبود؛ چرا که اجازه گرفته بود، هرچند به فروش طلایش باشد، باید در دوران بارداری کربلا باشد. و اما این درخواست نیز در این اربعین، به قسمتِ محبت حسینی 7 و نه به تدبیر عقل، مستجبات شد. این عطایای اربعین حسینی علیه السلام، برای هدیۀ حضرت زهرایی، نشان از شگفتیِ هر آن چه منتسب به امام حسینی دارد، است .
هر چند والدینِ این سید کوچولو و نو رسیدۀ کربلایی، راضی به رضای الهی و آغوششان بر، چه دختر و چه پسر حسینی7 باز باز است، که هر چه از دوستِ حقیقی یعنی حسین بن علی7 رسد، نیکوی نیکو است. چه محمد حسین باشد و چه زهرا طهورا جان.
زیارت نصیب همگان، چرا که عاشقان را نصیبی است که غیر عاشقان را همان؛ اگر برسند به وصال دیدنش. زیارت وصی پیامبر خاتم9 و اشرف از همۀ پیامبران، مولای مظلوم ما امیرالمومنین 7، در نجف، دو روز شد و سپس عازم کربلا شدیم. به علت ازدحام زوار در شهر کربلا و پیدا نکردن منزل یکی از آشنایان در باب البغدادِ کربلا، تا به سمت خمیه‌گاه و محل موکب‌های ایرانی برسیم، مجبور به پیاده‌روی حدوداً شش ساعته شده بودیم و به قدری ازدحام بود که باید فقط راه می‌رفتی تا به موکبِ نا معلومِ مقصد می‌رسیدی و لذا از پا و توان افتاده بودیم و عموم موکب‌ها جای نداشتند. به اطراف خیمه‌گاه رسیدیم و خستگی امان بریده بود، اما مانند سال اول تا احساس فشار طاقت‌فرسا به سادات می‌رسید، کار حل می شد لذا، به طرز عجیبی یکی از بهترین و با نظم‌ترین موکب‌های مخصوص خواهران نصیب شد و سادات و مادر مستقر شدند. حکایت عجایب اربعین اول سادات هم حکایتی مفصل دارد که فرصت بیان آن، در این مجمل نیست. معروف است که زیارت اولی‌ها خواستنی‌اند و کارشان زود درست می‌شود، خب ما هم یک کربلایی کوچولو همراه داشتیم …
عازم حریم دردانۀ عالم و محبوب خدا سید‌الشهدا 7 و علمدار بصیرت، حضرت ابالفضل العباس شدیم. تا کویر دل دور مانده را به سرچشمۀ معرفت و عشق، رسانده و جرعه نوش دریایِ محبت و الطافشان باشیم. به درخواست سادات، لباس فرزندان متبرک به ضریح امیرالمومنین 7، سید الشهدا 7و حضرت عباس 7 شده بود. در آن ازدحام، توفیق زیارتِ تحت قُبّه برای خواهران فراهم نبود، چه رسد به سادات باردار به کربلایی کوچولو. اما سادات، مانند ماهیِ بیرون از آب، التماس زیارت و دیدن ضریح سیدالشهدا7 داشت. با اینکه بارها تنها به زیارت رفته بودم تا راه و ساعت و روزنه‌ای برای زیارتِ بهترِ مادر و ساداتم پیدا کنم. اما چاره نبود جز اینکه با احترام به دیگر زوار، جایی در ورودیِ «رأس الشریف برادران» بازم کنم، تا چشم‌های مادر و سادات، از نزدیک‌ترین فاصله دیداری تازه کنند. مهیا شد و بزمی شد عاشقانه از اشکهای مادر و سادات و فرزندمان. ورودی رأس الشریف، شد مجلس اشک و حکم قبه الحسین، چه مبارک وصال دیدنی‌ای شد، بعد دو سال جداییِ تحمیلی.
بعد زیارت از دور، دل ساداتِ تازه مادر شده، انگار آرام نشده بود اما به حساب دنیایی، چاره‌ای جز بی‌قراری نداشت چون ازدحام جمعیت، فرصت نزدیکیِ بیشتر به ضریح و حتی وارد شدن به صحن را برای سادات نمی‌داد. چون چاره نبود، از باب رأس الشریف، گذشتیم و به سوی بین‌الحرمین و زیارتِ از دُورِ مضجعِ سقای ادب رفتیم و مسیرمان در مقیاسِ گردیدن به دور امام حسین7 بود و چه زیبا طریقی که دور امام برگردی به به همان که قصد شده یعنی علمدار می خواست. باید همۀ عالَم به دور حسین7 بچرخند و فدایش شوند.
باید از کنار ورودی «باب الزینبیه (خواهران)»، که ازدحام بسیار بیشتری از ورودی‌‎‎های برادران داشت، عبور می‌کردیم. باب زینبیه صرفاً میزبانِ ارسال سلام دوباره بود، که انگار دل سادات، التماس زیارت از نزدیک‌ داشت و گریه انگار کار خود را کرده بود و گره را باز کرد. هراسان آمد فقط اجازه بگیرید و گفت؛ «جواد جان باور نمی‌کنی ورودی (باب الزینبیه) و صحن، خلوتِ خلوت شده!، کنار ضریح نمی رم، فقط داخل صحن … ؟»، این اشتیاق عجیب سادات برای وصل، زبانم را بند آورد. اشاره کردم برو و دلم دائم شناور در سرور و نگرانی بود؛ خوشحال از زیارتش و نگران از اینکه ازدحام، او را اذیت کند. نیم ساعتی سادات و فرزندمان، در آغوش مهر اربابی بودند که به طرز عجیبی راه را باز کرده بود و بعدِ دیداری گرم، امامِ عزیز به سلامت و بی‌ازدحام، راهیش کرد به بیرون؛ هنیا لکم.
در این سفرِ سراسر عشق و نور، اشک از وجود دوگانۀ مادر و فرزند، بر غم و مظلومیت امیرالمومنین 7 و مصیبتهای سید الشهدا 7 و قمر بصیر بنی هاشم7 روان شد و در محضر اجداد غریبشان، عرض ادب و ارادت نمودند. مادر و پدر، حسابی به حال و روزیِ نو رسیده‌مان، غبطه می‌خوریم؛ خوشا به حالت عزیزمان؛ هنیا لکم کربلایی یا کربلاییه‌مان. فرزندم، عاقبت به خیرِ ناصر الحسینی7 در رکاب الامام المهدی و نایبش امام خامنه‌ای باشی و شفیع ان‌شالله.
سفر، توشه‌باری ارزشمند شد؛ برای زندگی‌مان که عزم خدمت به امام زمان را در عصر انقلاب اسلامی، از نو آغاز کنیم و این مجمل حکایت، باشد برای چشم‌های بینا که «تکلیفِ فرزند‌آوریِ به فرمان ولی، برکاتی فوق تصور دارد». و باور دارم به فنای باطل و ابقای حق اگر چه کمیت‌ها چیز دیگری بگویند.
و صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین7

 

 

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.