«دوست دارم روزی به پیادهروی اربعین بروم، چون…»
دوست دارم روزی به پیادهروی اربعین بروم،
چون دلم دیگر طاقت دوری ندارد…
چون هر بار صدای “لبیک یا حسین” را از تلویزیون میشنوم،
اشک بیاجازه میریزد،
و دلم میگوید:
«کاش من هم آنجا بودم… با پای برهنه، با دلی عاشق، با اشکی در چشم…»
دوست دارم بروم تا بفهمم چرا میلیونها دل، از همهچیز میگذرند
تا فقط چند روز، در مسیر تو نفس بکشند…
دوست دارم بروم،
نه فقط برای دیدن کربلا،
برای حس کردن آن لحظهای که میگویند:
رسیدی زائر الحسین…
دوست دارم پاهایم خاکی شود،
نه از خستگی…
از افتخارِ قدم گذاشتن در راهی که عطر عشق دارد،
عطر غربت،
عطر خون…
دوست دارم میان آن سیل عاشقها گم شوم،
تا شاید پیدا شوم…
در نگاه حسین (ع).
ترنم قربانیان