روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

احمد شعبانلو – 2025-08-12 10:53:23

رسیده‌ام… اما انگار هنوز در راه مانده‌ام.
در خانه را که باز می‌کنم، بوی اسپند پیچیده در هوا، مثل آغوشی گرم، مرا در بر می‌گیرد. مادر با چشم‌هایی خیس، لبخند می‌زند و پدر آرام زیر لب صلوات می‌فرستد. همه چیز آشناست، اما من غریبه‌ام… غریبه‌ای که دلش هنوز در بین‌الحرمین جا مانده.
کوله‌ام سبک است، سوغاتم چند مهر تربت، چند تسبیح، چند عکس… اما سنگینی بغضی که در گلو دارم، از همه‌ی آن‌ها بیشتر است. بغضی از دلتنگی، از دل بریدن، از بازگشت.
می‌نشینم کنار سفره‌ی شام، همه حرف می‌زنند، می‌خندند، می‌پرسند. من فقط نگاه می‌کنم. انگار هنوز صدای نوحه‌ی موکب‌ها در گوشم می‌پیچد، هنوز گرمای دست‌های خادم‌ها را حس می‌کنم، هنوز خاک مسیر زیر پاهایم زنده است.
بغضی که هر شب، بی‌صدا در دل می‌شکند و دوباره مرا به آن مسیر می‌برد… به جاده‌ای که با هر قدم، دل را به آسمان نزدیک‌تر می‌کرد.
از آن سفر، تنها سوغاتم دلتنگیِ مسیر بود؛ مسیری که دل را برد و بازنگرداند.

 

احمد شعبانلو

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.