روز و
ساعت مانده تا اربعین حسینی
انّا علی العهد

احمد رفیعی وردنجانی – 2025-09-05 07:17:11

عصر آن روز تا پدر آمد
توی ایوان نشست با لبخند
جمع آنان دوباره شکل گرفت
پدر و مادر و سه تا فرزند

مادرم چای را به دستش داد
پدر آن را گرفت و برد به لب
خانه ی ما کلاسِ احسان بود
کارگاهی برای مهر و ادب

خیلی از عصرها به این منوال
چاره می شد تمام مشکلها
چاره ی رفع هرچه دعوا بود
عصرهای قشنگِ خانه ی ما

عصرهای قشنگ دورهمی
مهربانی ِ صاف و ساده ی ما
عصرهایی که غرق گل می شد
باغ زیبایِ خانواده ی ما

مادرم گفت دایی ام امسال
می رود خانوادگی به سفر
گفت با بغض خوش بر این احوال
چه سعادت بود از این بهتر

گفت از اینکه خانواده شان
خیلی از این حضور خوشحالند
کرده دعوت امام آنها را
زائر اربعین امسالند

پدرم لحظه ای نگاهی کرد
باز بر پرچم امام حسین(ع)
دست بر سینه اش نهاد و شکست
قلب او از غم امام حسین(ع)

گفت با بغض ای امام عزیز
تا به کی ما چنین غمین باشیم
گوشه چشمی نما که ما امسال
زائر تو در اربعین باشیم

عصر فردا پدر به خانه رسید
گفت آقا شنید حاجت ما
کوله بار سفر ببندید اِی
جمعِ پرشورِ اربعینی ها

عصر جمعه میان صحنِ نجف
بود دلهای پاکشان خرسند
خانواده کنار یکدیگر
جزء زوار اربعین بودند

پدری در کنار همسر خود
داشت بر سینه دست خود به ادب
اینچنین در کنارشان بودند
مرتضی و محمد و زینب

خوش به حال تمام آنان که
خوانده مولا به سوی جاده شان
جزء زوار اربعین هستند
باهمه اهل خانواده ی شان

احمد رفیعی وردنجانی
وردنجان شهر کرد

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.