روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

آیناز آقایی – 2025-08-24 10:49:18

پرنده های زائر

خاموش تر از بغض های مانده در گلوی پرندههای زائرت مینشینم، در مسیر قدمهایی که به سمت چراغهای روشن اشکت روانهاند به بالهایم آسمان آبیت را و به چشمانم ضریح شش گوشه ات را قول داده ام که مگر میشود تو مرا خوانده باشی و من در مسیر مانده باشم.
این روزها نه دست مهربانی را پس میزنم و نه لبخندی را بر صورتی آفتاب سوخته بیجواب میگذارم تا مبادا حرمت میزبان حریم امن حرمت ترک بردارد و آینه صاف قلبهای مهربان میهمان نوازان خانهات بشکند.
عمود به عمود به تو نزدیکتر میشوم و نبض بیقراری ام تندتر میزند.
حالا خون در شریانهایم رودخانهای است که قایقی که منم را به سمت اقیانوسی که تویی میکشاند.
یادم هست در مسیری که میآیم به جرعههای روشن آبی که در دستان پیرمرد سقای توست نه نگویم.
به شربتی که به گوارایی چشمان معصوم دخترکان همجوار توست پشت نکنم و چایی روضهات را که داغ داغ به داغی مصیبت عاشوراست رد نکنم.

یادم هست خواب گنجشکی را در آشیانه ی موکبی به هم نزنم و به باران گاه به گاه ابرهای مسافر چتر تعارف کنم.
یادم هست به باد بگویم مراقب پاهای تاول زده غنچهها باشد و در رفت و آمد یک ریزش پایی را لگد نکند.
یادم هست به ساقهای تکیه ندهم و به قانون درختان تنه نزنم.
یادم هست به عادت ماهیان در مسیر جویبار قدری بیشتر فکر کنم تا مسیر هیچ قطرهای را سد نکنم.
حالا عقربهی تمام قطب نماهای جهان به سمت تو چرخیده است حالا که زمان به وقت تو ایستاده است .
احساس میکنم سلول به سلول از تو پرم حالا دیگر این من نیستم که به سوی تو میآیم که تمام ذرات من هر یک به شکلی به مقصدی که تویی میاندیشند.
حالا من پرندهام، ابرم، بادم، غنچهام، جوانه ام، درختم، برگم، رودم، صدایم، سکوتم، اشکم، خندهام، حالا تکه تکه ی وجودم با تو همراه است و در این راه بی پایان که مبدا و مقصدش عشق است به تو میرسد تا تعبیر تازهای از عشق بسازم تا جهان به باور دیگری از دوست داشتن برسد، که تو نه اینکه جغرافیای عشق را

تغییر دادهای که عالم را به مضمون دیگری از دلدادگی رساندهای و این خاصیت معامله بیپایان با خدایی ضرب در بینهایت است.
به عمود آخر قرارمان میرسم و تصویرهای تکه تکه روحم را کنار هم میچینم حالا به بعد جدیدی از من رسیدهام حالا یک خیابان بین الحرمین هستم و یک موک بیتابی دیدار، حالا یک اربعین دلتنگی هستم، من تازه متولد شدهام را برمیدارم و روبروی ضریح شش گوشه ات باران اشک میشم و پروانه میبارم تا هر قطرهام پر بزند و بر گوشهای از آستان تو بنشیند و دیگر جمع نخواهم شد که این رهایی خود بند پروازی است که از آسمان آستان تو بر بالم انداخته اند و من تمامم را در نگاه تو جا میگذارم تا هرگز فراموش نکنی بغضی را که من بودم.

لیلا جعفری قهفرخی

استان چهارمحال و بختیاری فرخشهر

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.