روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

آزاده شمس – 2025-08-30 17:50:31

دلنوشته اربعین

این اولین اربعینی بود که قدم در مسیر گذاشتم؛
از همان لحظهی اول حس میکردم پاهایم دیگر به اختیار من نیستند،
انگار دست محبت حسین علیهالسلام بود که مرا میکشید.
از ایران امام حسین راه افتادم و هر قدم که جلوتر میرفتم، بیشتر مطمئن میشدم
این سفر فقط یک پیادهروی نیست؛ اینجا کلاس عاشقی است.

در طول مسیر، خستگی بود، گرما بود، شلوغی بود…
اما بالای همهی اینها، چیزی موج میزد که با هیچ واژهای نمیشود وصفش کرد:
عشق.
عشقی که در نگاه زائری خسته پیداست،
در لبخند موکبداری که غذای سادهاش را با تو قسمت میکند،
و در اشکی که بیهوا روی گونهات جاری میشود.

شبهای جمعه در کربلا حال و هوای دیگری دارد؛
وقتی صدای دعا و روضه در هوا میپیچد، آدم حس میکند
زمین و آسمان به هم گره خوردهاند.
و درست همان لحظهها، مطمئن بودم شهیدان هم کنارمان هستند؛
آنها که راه را با خونشان باز کردند، آرام و بیصدا
همراه جمعیت قدم برمیداشتند.

و بینالحرمین…
جاییست که آدم نه زائر است، نه رهگذر، نه مسافر.
آنجا همه یک چیزند: عاشق.
عاشقی که میان دو گنبد طلا، دلش را جا میگذارد و خودش برمیگردد.
هیچکس در بینالحرمین تنها نیست؛
انگار تمام تاریخ در آن چند قدم خلاصه شده است.

من سفر اولی بودم، اما انگار از همان ابتدا دلم سالها در این مسیر مانده بود.
اربعین برایم پایان یک سفر نبود،
آغاز راهی بود که هرگز تمام نخواهد شد.

️ این سفر به من یاد داد که اربعین فقط یک راه رفتن نیست،
یک بیداری است؛
بیداری دل، بیداری روح،
و دعوتی دوباره به زندگی در کنار حسین.

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.