پریسا محمدی
اولش با اکراه قبول کردم با مادرشوهرم برم اربعین. فکر میکردم راه سختی پیش رومه. اما در مسیر، دیدم چطور با مهربونی به بقیه کمک میکنه، حتی پاهای منو موقع استراحت شست! اونجا فهمیدم چقدر قضاوتهام اشتباه بوده. وقتی به حرم رسیدیم، دستم رو گرفت و گفت: «دخترم، دعا کن خدا دلت رو آرام کنه.» از اون سفر به بعد، رابطهمون پر از احترام و محبت شد. اربعین ما رو خویشاوند واقعی کرد.