مریم رضوانی – دعای مادر
توی مسیر، دلم خیلی گرفته بود. حس میکردم گناهانم سنگینه و لیاقت ندارم. همون موقع یه زن مسن کنارم نشست و بیمقدمه گفت: «دخترم، خدا از زائر حسین راضی میشه، ناراحت نباش.» انگار خدا از زبونش با من حرف زد. اشکهام جاری شد. اون زن بلند شد و گفت: «برات دعا میکنم کنار ضریح آرامش پیدا کنی.» وقتی رسیدم کربلا، دقیقاً همونطور شد. هنوز هم معتقدم اون زن یه فرشته بود، نه یه رهگذر.