روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

هما ایرانپور – 2025-09-07 11:41:12

خاطره
انتظار
اربعین بود. صدای تق تق نک عصا جلوی حسینیه پیچید. پیرزن خمیده، هراسان با چشم‌های خیس سراغ پیرمرد آمد و گله‌مند گفت:
« پسرم ناراحت و چشم انتظار به خوابم اومده»
پیرمرد که عرق‌کرده روی سکوی جلوی حسینیه نشسته بود، دستی به محاسنش کشید، بلندشد، سلام کرد و پرسید:
« چرا خواهرم»
هرسال اربعین هیئت عزاداری حسینیه جلوی خونه تنها شهید مسیحی محله عزاداری می‌کردن اما؛ امسال هرچه منتظر موندم خبری از عزادارا نشد و خوابم برد، پسرم به خوابم اومد، سرش روی زانوهاش بود، پرسیدم:
«چی‌شده پسرم، چرا ناراحتی»
جواب داد:
«چشم انتظار هیيت محله‌ام»
از خواب بیدار شدم و با عجله خودم‌ رو به شما رسوندم.
پیرمرد دست راستش را روی سینه اش گذاشت، سرش را کمی‌خم کرد و گفت:
«چشم خواهرم، حرمت مادرشهید و شهیدش واجبه، شما رو سر و چشم ما‌ جا دارید. تا برسید خونه و اسپند رو دود کنید هیئت جلوی در خونه شما می‌رسه»
پیرزن نم چشمانش را با گوشه روسری کوچکش گرفت و گفت:
« مسیح از شما و هئیت عزاداری حسینیه راضی باشه»
و عصا زنان به سمت خانه‌اش روان شد.

هما ایرانپور
شیراز

دسته بندی