روز و
ساعت مانده تا اربعین حسینی
انّا علی العهد

سادات سیدزاده – 2025-09-05 01:06:14

به نام خدا
بخش روایت گری (سومین اثر جشنواره) لبیک تا ابد سادات سیدزاده

ساعت هنوز پنج صبح نشده بود… تاریکی کوچه با نور کمرنگ چراغ‌ها قاطی شده بود… من، جوانی که برای اولین بار قصد کربلا کرده بودم، کوله‌ام را روی شانه انداخته بودم. مادرم با چشم‌های خیس بدرقه‌ام می‌کرد… و پدرم فقط گفت: “سلام مرا به حسین برسان”…
جاده طولانی بود… اتوبوس‌ها، خستگی، توقف‌های بین راه… و بعد، مرز! ازدحام آدم‌ها، صدای گریه‌ی بچه‌ها، دست‌های پیرزنانی که با ظرف‌های خرما و چای ایستاده بودند… همه آمده بودند برای یک مقصد؛ برای یک نام… حسین.
وارد خاک عراق که شدم… اولین چیزی که دیدم پرچم‌های سرخ بود. نسیمی که از سمت کربلا می‌وزید… بوی خاک و عطر نان تازه… بچه هایی که می‌گفتند: “انت ضیف الحسین”… آن لحظه فهمیدم من میهمانم، اما نه در خانه‌ی کسی، که در آغوش تاریخ.
راه طولانی آغاز شد. پاهایم تاول زد… کمرم خم شد… اما هر بار که نگاه می‌کردم، کودکی کوچک با پای برهنه می‌دوید… پیرمردی عصا به دست می‌گفت: “لبیک یا حسین”… و من شرم می‌کردم از خستگی‌ام. انگار هر قدم یک روضه بود… هر اشک، یک زیارتنامه.
و بالاخره… از دور گنبد طلایی پیدا شد… لحظه‌ای که زمین زیر پاهایم لرزید… زائرها یکی یکی می‌دویدند، گریه می‌کردند، خاک را می‌بوسیدند. من مانده بودم… که این همه راه، این همه خستگی، تنها برای یک نگاه بود… یک نگاه به ضریحی که جهان را معنا کرده.
اربعین فقط یک سفر نیست… اربعین، تکرار عاشوراست در دل همه‌ی ما…
ما می‌رویم تا بگوییم هنوز پرچم برپاست…
هنوز “لبیک یا حسین” در رگ‌های تاریخ جریان دارد…
و هنوز… هنوز جهان زنده است، چون نام حسین زنده است…

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.