تماس با ما
در صورت بروز هرگونه سوال یا مشکل میتوانید با ما در ارتباط باشید
به نام خدا
بخش خاطره نویسی (دومین اثر جشنواره) سادات سیدزاده
قدمهای بیپایان
شروع سفر – لحظه خداحافظی از شهر
صبح زود، وقتی هنوز آسمان پر از مه بود، از خانه بیرون زدم 🌅. بار و کولهام سنگین بود و دلم پر از هیجان و اضطراب. خیابانهای شهر هنوز آرام بودند، اما ذهنم پر از تصویر مسیر طولانی تا مرز و پیادهروی به کربلا بود. خانواده کنارم ایستاده بودند، لبخند و اشکهای مخلوطی که حس وداع را سختتر میکردند ❤️.
در طول مسیر به سمت مرز، یاد خاطرات سفرهای قبلی، دعاهایی که کرده بودم و امید به رسیدن به حرم امام حسین (ع) در ذهنم مرور میشد. اتوبوس پر از زائرانی بود که هرکدام داستان خودشان را داشتند، از شوق گرفته تا نگرانی از خستگی مسیر. کنار پنجره نشستم و به خیابانهای شهر نگاه میکردم، هر ساختمان، هر درخت، حس دل کندن را سنگینتر میکرد.
عبور از مرز و ورود به خاک عراق
مرز شلوغ بود، اما همه با نظم و صبر حرکت میکردند. صفهای طولانی، صدای قدمها، و زمزمه دعا، همه ترکیبی از هیجان و انتظار بود. وقتی مهر ورود به عراق روی گذرنامهام خورد، حس عجیبی از ورود به سرزمین زیارت پیدا کردم 🌍.
اولین قدمها در خاک عراق، با بوی خاک خشک و گرد و غبار و صدای زائران دیگر، حس شروع یک سفر معنوی واقعی را داشت. مسیر پر از موکبهای کوچک و بزرگ بود، جایی برای استراحت، نوشیدن چای یا خوردن خرما 🍵🥖. هر موکب داستان خودش را داشت: پیرمردی با عصا، زنهای مهربان که با لبخند غذا میدادند، کودکان که با صدای خنده دلها را گرم میکردند 😊.
پیادهروی نجف تا کربلا – روز اول
صبح، وقتی از خواب بیدار شدم 🌄، صدای دعا و زمزمه زائران، حس معنوی خاصی داشت. مسیر پر از خاک، سنگ و شاخههای درخت بود. پاهایم درد میکرد، کولهام سنگین بود، اما هر قدم، نزدیکتر شدن به ضریح امام حسین (ع) را معنا میکرد.
ظهر، در کنار مسیر، ناهار سادهای خوردم. پیرزنی با لبخند مرا تشویق کرد ادامه دهم. بعد از ظهر، وقتی باد گرم و خاک مسیر را با هم ترکیب میکرد، حس همراهی زائران دیگر، خستگی را کم میکرد. شب، در موکبی کنار جاده، روی زمین خوابیدم، صدای دعا و قرآن از بلندگو حس امنیت و آرامش میداد 🌙.
روز دوم – ادامه مسیر و همدلی زائران
صبح، پاهایم هنوز درد میکرد، اما حس همدلی زائران، انرژی تازهای میداد ❤️. مسیر پر از صحنههای کوچک و فراموشنشدنی بود: کودکی که با صدای خنده مسیر را روشن میکرد، و بانوانی که چای و خرما با مهربانی به ما میدادند ☕🍫.
ظهر، خستگی مسیر را با دعا و زمزمه «لبیک یا حسین» کم کردم. شب، در موکبی دیگر، کنار زائرانی که هنوز خستگی مسیر را با لبخند مخفی میکردند، خوابیدم. صدای قدمها و زمزمهها، حس رسیدن به مقصد را قوت میبخشید ✨.
روز سوم – نزدیک شدن به کربلا
صبح، خورشید تازه طلوع کرده بود و مسیر گرمتر شده بود 🌞. هر قدم سخت، اما نزدیکتر شدن به ضریح امام حسین (ع) بود. ظهر در کنار مسیر، کودکانی که با لبخند و دستهای کوچک کمک میکردند، دل خسته را سبک میکردند 😊.
شب هنگام، نزدیک کربلا، وقتی ستارهها آسمان را روشن کرده بودند و صدای دعاها به گوش میرسید، حس رسیدن واقعی به مقصد را داشتم 🌌. در موکبی کنار جاده، با زائران دیگر چای خوردیم و داستان سفرهای قبلی را به هم گفتیم.
روز چهارم – ورود به کربلا و زیارت حرم
صبح، ورود به حرم امام حسین (ع) 🌹. لمس ضریح، و شلوغی جمعیت، همه با هم ترکیب شده بود. اشکهایم بیوقفه جاری شد 😭.
ظهر، قدم زدن در صحنها، دیدن زائران دیگر و شنیدن داستانهایشان. موکبها با نان و غذا آماده بودند و هر کسی با لبخند و دستهای باز پذیرای زائران بود 🍞💧.
شب، کنار ضریح نشستم، سکوت و نور چراغها و زمزمه دعا، حس آرامش عمیقی داشت. هر قطره اشک، هر نفس پر از شوق و عشق بود.
روز پنجم – شب زیارت و بازگشت
شب آخر، کنار ضریح نشستم و دعا کردم. بعد از نیمه شب، آماده برگشت شدیم. مسیر برگشت سخت و طولانی بود، اما خاطرات شیرین سفر، حس رسیدن به کربلا و لبخند زائران، دل خسته را سبک میکرد ❤️.
بازگشت به مرز، با یادآوری تمام لحظات مسیر، لبخند و اشکها، و حس همدلی، پایان این سفر معنوی بود. رسیدن دوباره به شهر خودمان، با خستگی و شادی همزمان، حس عجیبی داشت 🌟.
پویش سوغات اربعین با هدف به تصویر کشیدن راهپیمایی اربعین و نمایش اجتماع عظیم مسلمانان و خلق این رویداد جهانی در قالب های فیلم، عکاسی، کلیپ. شعر، دلنوشته و خاطره، خوشنویسی و نقاشی برگزار میگردد.
021-67641716
Culture@jdsharif.ac.ir
تهران، بلوار اکبری، کوچه شهید قاسمی، سازمان جهاددانشگاهی صنعتی شریف