روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

فاطمه خسروی – 2025-09-02 08:34:46

راستش را بخواهی…
راه افتاده بودم، نه فقط برای رسیدن به کربلا؛
بلکه برای رسیدن به خودم.
به آن تکه‌ای از وجودم که سال‌ها میان هیاهوی دنیا، جا مانده بود…
جایی بین خاطره‌های دور، گناهان خاک‌خورده، و دلتنگی‌های بی‌نام.
هزار کیلومتر آمده بودم،
با پایی که درد می‌کرد،
کوله‌ای که سبک بود،
و دلی که سنگین‌تر از همیشه می‌زد.
هر قدم، اعترافی بود بی‌لب…
هر اشک، سجده‌ای خاموش بر خاکی که بوی تو را می‌داد.
موکب‌ها فقط ایستگاه استراحت نبودند،
هر کاسه آب، هر لقمه نان،
انگار برگه‌ای بود برای توبه‌نامه‌ای که در سکوت امضا می‌کردم.
و بعد…
لحظه ای رسید.
همان لحظه‌ای که هزار کیلومتر درونم فرو ریخت؛
وقتی دستم به ضریح رسید.
نمی‌دانم چه شد…
زانوهایم سست شد،
اشکهایم بی‌اجازه آمد،
و صدایم میان هق‌هق‌هایم گم شد.

نه، آن لحظه گریه نکردم…
خودِ گریه بودم.
همه راه، همه سال، همه آنچه پنهان کرده بودم
در همان ثانیه‌ی لمس تو
مثل بارانی بر خاک تفتیده دلم بارید…
در آن لحظه فهمیدم:
کربلا فقط یک مکان نیست،
کربلا یک حضور است…
و من، هزار کیلومتر را نیامده بودم که به ضریح برسم؛
آمده بودم تا به آغوشی بی‌قید برسم…
آغوشی که مرا با همه‌ی شکست‌هایم، پذیرفت.
و حالا که برگشته‌ام،
می‌دانم:
لمسِ ضریح، پایان سفر نبود…
شروع پاک‌شدنم بود.

فاطمه خسروی

بیرجند

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.