روز و
ساعت مانده تا اربعین حسینی
انّا علی العهد

فاطمه منصوری – 2025-09-02 06:08:24

#خاطره: “چشم‌های بارانی از دلی که همیشه دنده‌لج داشت
روایتی از خاطره اولین دیدار و آخرین اشک یک نوجوان زائر اولی زیر قبه حسین (ع)”

یکی بود یکی نبود، غیراز من و خانم مربی کسی نبود!
یک شب جمعه تابستانی بود که بالاخره، بعد از آن همه راه و سختی، پاهای خسته‌مان به حرم امام حسین (ع) رسید. هوا پر بود از عطر سیب و گلاب و بغض‌های فروخورده. خانم مربی کاروان قبلش برایمان توضیحات مفصلی از عظمت و فضیلت شب جمعه درکربلا بودن گفته بودو اینکه این توفیق قسمت هرکسی نمیشه … بما گفته بود شما خیلی خوش روزی هستید که امام حسین علیه السلام شما رو شب جمعه حرمش دعوت کرده…. چون شبهای جمعه مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها هم به حرم امام حسین علیه السلام می آید و به زائران خوشامد می‌گوید…
اولین مهمونی شما به خونه ی امام حسین علیه السلام‌ اونم بعد از پیاده روی شب جمعه هست …قدر خودتونو بدونید دخترا…
مربی میگفت اینقدر عظمت و ابهت تحت قبه زیاده “بچه‌ها! وقتی زیر قبه امام حسین قرار بگیرید،شاید حتی گریه‌تون نگیره. و اصلاً نتونید گریه کنید! و دچار بهت زدگی بشید..
راستش را بخواهید، مربی مون هرچند دوست‌داشتنی و دلسوز و زحمتکش بود اما من همیشه باهاش دنده لج داشتم…
هرچی میگفت دوست داشتم خلافش رو انجام بدم….
ته دلم می‌گفتم یعنی میشه؟ یعنی ممکنه آدم زیر حرم حضرت، یاد مصیبت‌ها نیفته؟ یاد غصه‌هاش؟ اصلاً من اگه بخوام گریه کنم کی رو باید ببینم؟! این جمله “حتی ممکنه گریه‌تون نگیره” مثل یک استخوانِ سوزان در گلوی لج‌بازی‌ام گیر کرده بود. خب، هرچه نباشد، من یک نوجوان شیطون بودم که عاشق اثبات خلاف حرف بزرگترها بود!
با خودم گفتم از سر لج هم شده میرم توصف طولانی انتظار به زیارت ضریح و یک دل سیر گریه میکنم…
قدم به قدم جلو رفتیم، از میان انبوه زائران که هر کدام در دنیای خودشان بودند. یک ساعت و نیم طول میکشید تا صف به ضریح برسد ،بوی حرم،لبیک یا حسین، همهمه‌ی قلب‌ها… همه چیز دست به دست هم داده بود تا من را غرق کند،دلم را بلرزاند،با خودم میگفتم باید حواسم جمع باشد که نکند تحت تأثیر قرار بگیرم و لج‌بازی‌ام را ببازم.
تا اینکه از چن متری ضریح رادیدم. رسیدیم درست زیر “قبه” امام حسین (ع). آن لحظه که نگاهم به ضریح گره خورد، نمی‌دانم چه شد. انگار یک حفره عمیق، درست در سینه من باز شد و همه آن لج‌بازی‌ها،حتی خودم رافراموش گردم.. چشمانم پر شد، نه از زور زدن برای گریه، بلکه از یک احساس عجیب که تا آن روز تجربه نکرده بودم.
مثل یک آبشار، اشک‌هایم سرازیر شد.انگار فرماندار چشمانم نبودم. بله! من زدم زیر گریه! آن هم چه گریه‌ای! واقعاً گریه کردم. شبیه یک طوفان بی‌امان بود که از اعماق وجودم فوران می‌کرد. یک دستم محکم به ضریح چسبیده بود، از شدت اشکهایم ضریح جلوی چشمم مدام تار میشد و سریع با دست دیگرم، هر لحظه اشک‌هایم را پاک می‌کردم. انگار مادرم حضرت زهرا با نگاه مهربانش اشکهایم را امضا میکرد…اشکهایم صادقانه می بارید.. این اشک‌ها، اشک‌های محبت بود، اشک‌های دلتنگی بود. اشکهای وصال ..
حواسم به هیچ کجا نبود. فقط من بودم و آن اشک‌ها و آن ضریح. انگار تمام عالم محو شده بود.
من در بهترین نقطه ی زمین ایستاده بودم … ازشدت اشک داشتم از حال میرفتم…تلاش میکردم یک جمله به امام حسین علیه السلام بگویم…اما ذهنم و زبانم قفل شد بود..‌فقط چشمانم میبارید…یکی از خادمین حرم،با چوبپر سبزرنگی به بازویم اشاره کرد که سریعتر حرکت کنید تا نوبت بقیه هم برسد.. بانوازش چوب پر خادم انگار حباب دلم ترکید… در میدان مغناطیس امام حسین ع مثل یک آهنربا آنچنان جذب شده بودم که حس میکردم تمام عمرم می‌خواهد در این نقطه توقف کند.و ازین نقطه خارج نشود…

همانطور که با چوبپربه سمت بیرون میرفتم،تازائران دیگه هم زیارت کنند، باز هم دستم را به ضریح نزدیک کردم.زبانم بازشد در آخرین لحظه، به امام حسین (ع) گفتم: آقاجان! گریه‌ام دست خودم نبود. از لج‌بازی نبود،واقعا از سر عشق بود… آقاجان دوست دارم” دستم را بنشانه ی ارادت سمت ضریح بالا گرفتم..
در آن لحظه، با آن چشم‌های کمی ورم‌کرده و دلی که حالا آرام‌تر از همیشه بود.از صف خارج شدم انگار از یک خواب عمیق بیدار شده بودم…هنوز اشکهایم روصورتم سرسره بازی می‌کرد…مربی کاروان تا منو دید محکم بغلم کرد و گفت فاطمه جان برای منم دعا کردی؟ منم با همون اشکهای روصورتم دوباره حس شیطنتم گل کرد و گفتم خانووووووم دیدی حرفتون درست نبود، شما گفتید زیر قبه گریه تون نمیگیره،من بر لج شما هم شده یه دل سیر گریه کردم.اشک و خنده هایم قاطی شده بود. توی دلم اقرار میکردم که این اشکها هدیه حضرت زهرا سلام الله علیها بود. اما برای خنده به خانم، اینو گفتم.مربی دوباره محکم بغلم کرد و گفت فاطمه تو بخاطر لجبازی هم منو زیر قبة یاد کرده باشی من راضیم.😍😊
راستش را بخواهید هنوز دلم زیر قبه جامانده است.

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.