دلنوشته : سوغات اربعین
سوغات اربعین، شبیه عطری ست که روی لباس میماند؛ عطر خاکی که زیر قدم ها جان داده و بوی اشک گرفته است. هیچکس از این سفر دست خالی برنمیگردد، حتی اگر هیچ چیز نخریده باشد. زائر وقتی به خانه میرسد، در چشم هایش چیزی تازه برق میزند، انگار آسمان تکه ای از نور خودش را در نگاه او جا گذاشته باشد . میگویند سوغات، آن بسته های کوچک است؛ تسبیحی، تربتی، یا پرچمی کوچک. اما حقیقت، پنهان تر است. سوغات اصلی، نانی ست که نیمه سوخته درموکب خوردی و مزه اش تا ابد با تو میماند. سوغات، لبخند پسربچه ای ست که لیوان آب را با دستان کوچک به تو داد، در حالی که خودش شاید تشنه تر از تو بود. سوغات، نگاه مادری ست که از سفرۀ فقیرانه اش لقمه ای کند و در دهان تو گذاشت؛ لقمه ای که طعم بهشت میداد. تو با پاهایت راه میروی، اما دلت است که خسته می شود و دوباره قد میکشد. هر چه پیشتر میروی، بار دنیا سبک تر می شود؛ انگار غم ها در غبار جاده گم می شوند. سوغات اربعین همین سبک شدن است، همین رهایی آرامی که در جان ته نشین میشود. در این سفر، هر کسی که چیزی تعارف میکند، این بخشش ها کوچک اند، اما در دل تو کوه می سازند. چه سوغاتی بالاتر از این؟ آدمی می آموزد که بی چشمداشت ببخشد، بی حساب دوست بدارد، و بی نام بماند. و البته سوغات اربعین زخمی هم دارد. زخمی که شیرین است، مثل خاری که در دل گل می ماند. وقتی پرچم های سرخ را میبینی، وقتی روضۀ عطش را میشنوی، وقتی به یاد طفل شش ماهه می افتی، زخمی آرام در دلت می نشیند. این زخم را به خانه می بری، و هر بار که زندگی سخت می شود، همان زخم تو را بیدار می کند؛ به تو یاد می دهد که ایستادگی، هنوز هم ممکن است. سوغات اربعین، عطشی هم دارد. عطشی که هیچ آبی خاموشش نمی کند. عطش حقیقت، عطش ماندن بر عهد. زائر با همین عطش برمی گردد؛ با شوری که میخواهد در تمام زندگیاش جاری بماند. اگر بخواهم خلاصه بگویم، سوغات اربعین چیزی نیست که در کیف یا چمدان جا شود. این سوغات در دل جا می گیرد؛ در نگاهی که مهربان تر شده، در دستی که آماده تر برای بخشیدن است، در دلی که زخمی تر و در عین حال امیدوارتر برگشته است. سوغات اربعین، در نهایت، همان دگرگونی است؛ دگرگونی ای آرام، بی صدا، اما ماندگار. چیزی شبیه بارانی که یکباره نمیریزد، اما کم کم خاک دل را زنده می کند. و خوشا آنکه این باران را در جانش به خانه ببرد، نه در جیبش.