دل که هوای رفتن میکند و حضرت عشق که پای امدنت را امضا میزند،دیگر هیچ مانعی اثر ندارد؛چشم ها بسته میشوند و این دل است که فرمان حرکت صادر میکند،فرمان رفتن و رسیدن به چراغ دل.
راه سبک میشود،پاها رمق میگیرند،گرما دلچسب میگرددو جرعه اب از گلویت پایین نمیرود وقتی لب های تشنه جانان را به یاد می اوری.
کیلومترها رنگ میبازند،هر قدم پلیست بسوی اغوش حسین.
و انگاه که میرسی ،چراغ دلت روشن میشود،چشمانت نورباران و توخالی میشوی از هر ناخالصی…
سخت است دل کندن زمانی که نمیدانی موسم بازگشت کی خواهد بود.
اما سوغاتی داری از این سفر
چراغی در دل،
که هیچگاه نمیگذاری خاموش شود؛
چراکه میدانی،
اگرچه تو از کنار لیلی جدا شوی
لیلی هرگز مجنونش را از یاد نخواهد برد…
سباحسنی کبوترخانی