راهی که باران نوشت..
سوغات اربعین
در بقچه ها نیست
نه تسبیحی
نه پارچه ای سبز
نه حتی دانه ای خرما..
سوغات اربعین در راه مانده است
در گرد و خاک جاده
در پای خسته ی مردی
که باز هم ادامه می دهد..
در چشمان زنی
که اشک هایش را
به کودکش تعارف می کند
و در دستان کودکی که در لیوانی آب
تمام داراییش را می بخشد..
سوغات اربعین
صدای پرچم هاست در باد
و عهدی که دوباره بسته می شود
با مردی که
هنوز در رگ های تاریخ زنده است..