راه افتادهام…
نه برای رسیدن، که برای بودن؛ برای نفس کشیدن در هوای عشق، برای گم شدن در دریای اشکهای دلدادگان حسین.
پاهایم درد میگیرد، اما دلم سبک است. خستگی راه، شرمندهی عظمت عشقی است که در قلب زائران میتپد. هر قدم، عهدیست دوباره با کربلا… با آقایی که جان داد تا انسان، انسان بماند.
در این مسیر، همه چیز رنگ دیگری دارد؛
نان ساده، طعم بهشت میدهد. لبخند یک موکبدار، گرمی خانه را دارد. و اشکهای زائری که هیچ زبانی بلد نیست، بلندترین فریاد عشق است.
اربعین، فقط پیادهروی نیست… هجرتیست از خود به خدا. سفریست از بیقراری به آرامش. و در انتهای این راه، نه فقط بینالحرمین، که خودت را پیدا میکنی؛
خودت را در آینهی اشکهای زینب (س)، در آه سوزان دل رباب، و در نگاه منتظر عباس (ع).