روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

عاطفه شمسی – 2025-08-19 03:06:31

به نام خدا

همیشه فکر میکردم کربلا یه چیزِ دورو درازه… مال آدمایی که از یه دنیای دیگه هستن. بین خودمون بمونه منم که زیاد با این چیزا میونه ای نداشتم. تا اینکه رفقا گفتن: بیا بریم زیارت، هم سفرِ قشنگیه، هم کلی آدمِ خوب اونجاست!حال و هواتم عوض میشه…
یه ذوقِ عجیبی تو دلم افتاد. اما اون سال پاسپورتم نرسید،باخودم گفتم عیب نداره اربعینِ بعدی حتما میرم.
مشغول زندگی شدم تا اربعین بعدی رسید اینبار پاسپورتم تو کیفم بود کوله امم بستم بازم دوستام رفتن اما من بازم جا موندم اخه

جانداشتن منو ببرن منکه هر روز باهاشون حسینه و عذاداری نبودم از کجا میدونستن مشتاق شدم .
خیلی عجیبه… هرچی بیشتر نمیرم، بیشتر دلم میخواد برم. بعضی شبها که بهش فکر میکنم، انگار یه چیزی تو سینم فشار میاره. میگم: آقاجون، الان که دلم رو بردی، چرا راه رو میبندی؟چرا جور نمیشه بیام؟پس چرا انداختی تو دلم؟
امسال دوستام برام یه تسبیحِ سبز اوردن از کربلا. نمیدونم چرا، ولی وقتی دست میگیرمش، یه آرامشِ عجیبی میاد سراغم. انگار خودِ آقا داره میگه: عجله نکن، هرکی راه خودش رو داره…
این تسبیحِ سبز شده تنها سوغاتِ من از اونجا. میدونی چقدر عجیبه؟ آدم چیزی رو که ندیده، چطور میتونه اینقدر دوسش داشته باشه؟!

الان دیگه همیشه تو کیفم همراهمه. هر وقت دلم تنگ میشه، میگیرم تو دستم و یه جوری حس میکنم انگار اونجا هستم… انگار دارم قدم میزنم توی اون کوچه های گرم.
و من همینطور چشم به راهم… شاید اربعینِ بعدی. شایدم نه..نمیدونم چقدر باید صبر کنم، کربلا تو دلمه اما کی میشه منم برم تو دل کربلا…حالا میفهمم معنی این جمله رو : “این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست”.

نام و نام خانوادگی:عاطفه شمسی

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.