روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

زهرا قاسمی – 2025-08-18 07:49:48

«زیارت اولی»

نخستین‌بار است…
که پا بر خاکی می‌گذارم
که عطر خون خدا
از هر ذره‌اش می‌جوشد.
راه دراز بود،
کفش‌هایم بارها شکست،
و دلواپسی مادر
در گوشم می‌پیچید:
«فرزندم، وقتی رسیدی،
برایم دعا کن…»
من آمدم
با دستی تهی،
با کوله‌ای پر از خطا،
با قلبی که سال‌ها
به تنگنای روزمرگی تبعید بود.
ای حسین!
من زائر اولی‌ام،
که حتی سلام را
با لرزشی ناشناخته بر زبان می‌آورد.
راه، مرا بلعید،
پاهایم به سنگ و خاک گره خورد،
اما دل ـ
پیش‌تر از من ـ
کنارِ ضریح تو نشست.
نخستین نگاه،
نخستین آفتاب،
نخستین لرزشِ اشک
که در حیاط حرم
چون پرنده‌ای هراسان
به پرواز افتاد.
ای گنبدِ طلا!
من سال‌ها
در خواب‌هایم تو را دیده بودم،
امشب اما
تو از آسمان،
به دلم فرود آمدی.
من زائر اولی‌ام…
که به جای تسبیح،
بغض آورده‌ام،
به جای سوغات،
کوله‌ای از گناه،
و به جای هدیه،
چشمانی که از شرم
جز باران نمی‌دانند.
چه معجزه‌ای‌ست این!
که اشک، زبانم می‌شود،
و گنبد تو،
تفسیر خاموش همه کتاب‌هایی
که نخوانده‌ام.
ای کربلا!
ای سرزمینِ شقایق‌های بی‌سایه،
من از کوچه‌های غبارآلود آمده‌ام
تا در آغوش تو
جهان تازه‌ای متولد شود.
زیارت اولی…
یعنی مرگ،
مرگی که پایان ندارد،
و رستاخیزی که
با هر اشک برمی‌خیزد.
امشب،
من نه خودم را می‌شناسم،
نه این کوچه‌ها را،
تنها صدایی را می‌شناسم
که از درونم می‌گوید:
«ای خون خدا!
ای نور بی‌پایان!
مرا دریاب…»
دستم را بگیر،
این دستان،
تا دیروز تنها بر نان لرزید،
امشب اما
به ضریح تو گره خورده
تا به خدا برسد.
در راه،
صدای نوحه بر دوش باد می‌دوید،
کودکی با پای برهنه
قدم‌های کوچک می‌زد،
و پیرمردی با عصا
زیر لب صلوات می‌فرستاد.
همه آمده بودند،
با یک دل،
با یک آرزو.
می‌دانم…
این نخستین دیدار،
آخرین نیز می‌تواند باشد.
زیرا پس از دیدن تو،
دیگر جایی برای بازگشت
به دنیا نمانده است.
ای آقا!
اجازه بده،
اجازه بده این دلِ تازه،
در بارِ اول،
جاودانه شود.
اجازه بده این گریه،
پایان نگیرد،
و این سلام،
به همه سلام‌های جهان بدل گردد.
در بین‌الحرمین،
صدای قدم‌هایم
با گریه‌ی فرشتگان هم‌نوا شد.
هر پرچم،
شعله‌ای در شب بود،
و هر نخل،
سایه‌ای بر عطش.
اینجا،
زمین سخن می‌گفت،
و آسمان گوش می‌سپرد.
پیش از ضریح، ایستادم،
دست بر شانه‌ی آهنین گذاشتم،
و برای هر کسی که دوستش داشتم،
برای خانواده، دوستان،
برای همه دل‌های شکسته دعا کردم.
هر نبض ضریح،
چون قلب تو حسین،
به من آرامش داد.
بازگشتم به صحن،
چشم‌هایم پر از نور،
دل پر از امید.
ای زیارت اولی،
ای آغاز عاشقانه‌ی بی‌پایان،
می‌دانم که هر بار،
دل من برایت تنگ خواهد شد.
من زائر اولی‌ام،
و تمام دنیا را
در یک نگاه به گنبد تو
گم کرده‌ام،
و در هر نفس،
با تو زنده‌ام،
با تو عاشقم،
با تو پابرجا.
شاعر و نویسنده:زهرا قاسمی

دسته بندی