روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سمیه شمس الدینی – 2025-08-17 06:47:53

عنوان:

در بین‌الحرمین، دلم را دیدم

نویسنده: سمیه شمس‌الدینی
نجف را که دیدم، انگار وارد خانه‌ای شده بودم که سال‌هاست در خواب دیده‌ام.
نه غربت بود، نه غریبه‌ای.
همه آشنا بودند، حتی آن‌هایی که زبانشان را نمی‌فهمیدم.
گرما بود، اما نمی‌سوخت.
شلوغی بود، اما نمی‌رنجاند.
دستم به ضریح نرسید، اما دلم رسید به جایی که سال‌هاست صدایش می‌زنم.

در حرم، امنیتی بود که هیچ ارتشی نمی‌توانست بسازد.
انگار سایه‌ای بزرگ، مهربان، بی‌صدا، روی شهر افتاده بود.
همه خواهر بودند، همه برادر.
آسمانش رنگ دیگری داشت، مثل دعایی که مستجاب شده باشد.

کربلا را با ماشین رفتیم،
اما دلم پیاده آمد،
از عمود به عمود،
از نگاه به نگاه،
از اشک به اشک.

آدم‌ها شفاف بودند،
مثل شیشه‌ای که نه ترک دارد، نه غبار.
دل‌هاشان شکسته بود، اما زلال.
انگار آمده بودند تا چند روز،
زندگی را از نو یاد بگیرند.

بین‌الحرمین را که دیدم،
پاهایم نبودند که مرا می‌بردند،
دل بود، اشک بود، جریان سلول‌هایم بود.
باب‌القبله را دیدم،
و فهمیدم:
بخشش، گاهی بی‌دلیل است.
مثل نگاهی که فقط می‌خواهد آرامت کند.

حرم امام حسین را که دیدم،
اشک‌هایم جلوتر از چشم‌هایم رسیدند.
انگار مادری را دیده بودم که سال‌هاست منتظر است،
تا فقط بغل کند،
بی‌سؤال، بی‌قضاوت، بی‌کلام.
هر قدم روی سرامیک‌های بین‌الحرمین،
مثل نوازش بود،
مثل بیدار شدن قلبی که مدت‌ها خواب بوده.
و من،
در آن مسیر،
نه فقط زائر بودم،
بلکه دلی بودم که بالاخره خودش را دید،
در آغوش کسی که
نه زمینی بود،
نه دور،
بلکه در رگ‌هایم جاری بود.

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.