روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

سیدعلی مستجاب الدعواتی

از ژرفای اربعین: اقیانوس بی‌کران عشق

خاک، نه از هیبتِ بادی مهیب، که از نجوایِ قدسیِ میلیون‌ها گامِ برهنه برمی‌خیزد. هر ذره‌اش، داستانی نهفته در دل دارد؛ دعایی که از اعماق جان، از تار و پودِ هستی برآمده، آرزویی دیرین که در هر نفس، با حسرت و امید زمزمه می‌شود. این تنها یک پیاده‌رویِ صرف نیست؛ این کاروانی از نور و شعور است که نفس می‌کشد، شهادتی زنده از ایمانی که در جان‌ها ریشه دوانده، اقیانوسی از ارادت که بی‌وقفه، بی‌کران، و عاشقانه به سوی نقطه‌ای واحد و قدسی جریان دارد: حرمِ مطهر حسین (ع)، کانونِ عشق و حقیقت.
تصورش کن: مادرانِ سالخورده، با چین و چروک‌هایی بر چهره که هر کدام ااریخِ رنج و صبر و حکمت است، هر خطش روایتی از انتظار و دلتنگی. بر بازویِ فرزندانشان تکیه داده‌اند، نه از سرِ ناتوانی، که از سرِ همدلی و پیوندِ ناگسستنی. چشمانشان، همچون فانوس‌هایی که در شبِ تاریکِ دنیای مادی می‌درخشند، به افقِ دورِ کربلا خیره مانده، گویی منتظرِ طلوعی از جنسِ وصالِ معنوی‌اند. جوانانی با گام‌هایی محکم و پرصلابت، نه از سرِ عجله که از سرِ شوقِ رسیدن؛ صدایشان با نوحه‌هایی حماسی از «لبیک یا حسین» تا «هیهات منا الذله» در دشت‌ها طنین‌افکن می‌شود، نه تنها گوش‌ها را که دل‌ها را به لرزه درمی‌آورد. خانواده‌هایی که دست در دست هم، نه تنها یک بطری آب و تکه‌ای نان، که روحی واحد و پیوندی ناگسستنی از جنسِ عشق و ایثار را که در هدفی مشترک و مقدس شکل گرفته، با یکدیگر تقسیم می‌کنند. در نگاهشان، رضایتی عمیق موج می‌زند؛ رضایت از این حضور، از این همنشینی با محبوب.
هوا آکنده از انرژی‌ای است که می‌توانی آن را با تمام وجودت حس کنی، حتی بویِ آن را در مشامت بپیچانی – ترکیبی از دعاهایِ پرشور و بی‌تاب که از اعماقِ جان برمی‌خیزد، مراقبه‌های آرام و بی‌صدایی که هر قلبی را به خدا نزدیک‌تر می‌کند، و عشقی بی‌کران که از هر سو می‌تراود، از هر نگاه و هر لبخند. این عشقی است که مرزهای جغرافیایی را درهم می‌شکند، تفاوت‌های زبانی را بی‌اثر می‌کند، و طبقات اجتماعی را فرومی‌ریزد. اینجا، توانگر کنار تهیدست گام برمی‌دارد، بی‌آنکه تفاوتی حس شود. دانشمند در کنار کشاورز، و کارگر در کنار معلم؛ همه با نامی متحد شده‌اند که در هر رگ و پی و در هر قلبی طنین‌انداز می‌شود: حسین. این نام، رمزِ وحدت و الفت است؛ کلمه‌ای که جان‌ها را به هم پیوند می‌دهد.
در هر قدم، در هر موکبِ ساده، در هر نگاهِ مهربان، شاهد اوجِ سخاوت و بخشندگی هستی. پاهایِ خسته و تاول‌زده که توسط غریبه‌هایی با دلی آکنده از مهر و ارادت ماساژ داده می‌شوند؛ چایِ داغ و شیرین، گاه با طعمِ هِل و گاه با بویِ گلاب، که در سرمای گزنده شب و گرمای سوزان روز، آزادانه و بی‌منت تعارف می‌شود؛ غذاهایی که با لبخندی از سرِ رضا و سخاوت که هیچ چشم‌داشتی ندارد، به دست‌های گرسنه فشرده می‌شود. این عشقی عملی و زنده است، تجسمی بی‌واسطه از عالی‌ترین آموزه‌های اسلامی، جایی که ایثار و از خودگذشتگی به زیباترین و خالصانه‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده می‌شود. هر موکب، مدرسه‌ای است برای آموختنِ مهرورزیِ بی‌قید و شرط.
این تنها یک سفر با پاهایی خسته و بدنی رنجور نیست؛ این سفری روحانی است به ژرفای خویشتن، به کشفِ گمشده‌های روح. هر گامی که برمی‌داری، گویی لایه‌ای از غبارِ دلبستگی‌های دنیوی و تعلقاتِ مادی را از روحت می‌شوید، و تو را به چیزی پاک، اصیل و ابدی نزدیک‌تر می‌کند. مقیاسِ این عظمت، حیرت‌آور، سرشارکننده، و در عین حال عمیقاً آرامش‌بخش است. اینکه تو، یک قطره کوچک باشی در این دریای بی‌کران و متحرک از انسان‌ها، همه با کششی نامرئی و ناگفته به هم پیوند خورده، یعنی چیزی عمیق را درباره وحدت در کثرت و قدرتِ باورِ خلل‌ناپذیر درک کنی؛ باوری که کوه‌ها را جابجا می‌کند و دل‌ها را تسخیر می‌نماید و جان‌ها را به تسلیم وادار می‌کند.
و هنگامی که خورشید، آرام آرام و با وقاری بی‌مانند در افقِ غربی فرو می‌نشیند و آسمان را به رنگ‌های نارنجیِ آتشین، ارغوانیِ عرفانی و آبیِ تیره نقاشی می‌کند، پیاده‌روی همچنان ادامه می‌یابد، نه با روشنایی روز، که با درخشش آرامِ تعهد و شعله‌ای پایدار از عشق به حسین (ع). هر ستاره در آسمانِ شبِ کربلا، گویی شاهدی است بر این شورِ بی‌پایان. این است اربعین: سفر پاها و خاک، سفر دل‌ها و روح، گواهینامه‌ای جاودان بر میراثی الهی و انسانی که تا ابد الهام‌بخش میلیون‌ها انسان خواهد بود، و یادآورِ درسی است که هرگز کهنه نمی‌شود: درسِ آزادگی، ایثار و عشقِ حقیقی.

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.