(خورشید عالم سوز)
دو چشم بر گنبد نیلی بسی خیره شده هر روز
دگر سویی ندارد چشم های خیس دنیا سوز
دو دست سوی خدا و زانوان روی زمین افتاد
بیا بنگر که هر دم از فراقت میروم بر باد
تو ای دنیا خدا را بهر آنچه بودت و هستت
بگو پس کی شود موعود دیدار رخ حضرت؟
خداوندا قسم بر آستانت می دهم همچون گلی پر پر
ببر دست زلیخا را زدامانش به حق ساقی کوثر
شنیدم بعد هر هجران وصلالی هست و سامانی
چرا روشن نمی گردد شب تاریک و ظلمانی؟
نمی آید مگر آنکس که صاحب بر همه دنیاست؟
همان کس که خدا گفته همیشه قائم و بر پاست
اگر نامش برم یادم به روز کربلا افتد
همان روز و شب تاریک و پر شور و بلا افتد
چنین شاهی که می آید به همراهش چه دارد او؟
شجاعت پیشه است و با ولایت گشته او همسو
به مانندعلی با زلفقارش در تب و تاب است
به قربان دو چشمش همچو زینب دٌر نایاب است
بگویم باز از او سقا همی آید مرا دریاد
ز دستان تنومندش زمین در لرزه می افتاد!
تو می آیی و می جنگی به مانند علی اکبر
ببین تو گریه های هرشب و روز علی اصغر
من از کوی دلیرانم مثال شیر ایرانی
دیار باکری و همت و قاسم سلیمانی
بیا مهدی علم از دست سردار دل امت
بگیر و پرده بردار از ازهمه تاریکی و ظلمت
اگر آیی ز ریشه برکنی ظلم شیاطین را
دوباره شور خواهی داد تو جان فلسطین را
زهرا میرزائیی
اصفهان-خوانسار