ضمانت حسین
خواب دیدم روز محشر شده است
سراسر شور و وحشت بود و بس
بانگ فریاد و خروش و ترس بود و بس
دسته دسته وارد محشر میشدن
هرکسی در اندیشه خود بود و بس
فکر هزاران راه رفته و گناه کرده بود و بس
ناگهان دری در آسمان باز شد
تخت گاهی در میان آن پیدا شد
سبزپوشان پرونده به دستی، آماده اجرا شدند
مردمان تک تک به اعمالشان آگاه شدند
خوب و بد … ریز و درشت همه پیدا شدند
حکم های آسان و سخت در پی هم صادر شدند
نوبت اجرای حکم من رسید
حکم را خواندم و سراسر گریان شدم
گفته بودن در پی بی حجابیت، چه آدمهایی که گمراه می شدن
ناگهان در آستانه دری از آسمان
نوری از جنس خدایی آشکار شد
کلامش، امید را در دلم شعله ور نمود
برگه امان نامه را در دستان من گذاشت
رو به سبزپوشان عدالت کرد و گفت
خدمتش در روضه هایم ضامن نجات اوست
آری
من با حسین… دین و دنیایم را کامل شدم
معصومه صادقی فر