هوا هنوز گرمای آخر صحرا را در خود داشت ، گرچه غروب نزدیک بود ، ایستاده بودم کنار خیمههای موقت ، میان دریایی از انسانهای خسته اما نورانی.
کربلا در روزهای اربعین، جهانی دیگر است؛ جهانی از اشک و آواز و عشق بیپایان ، چشمم به بساط کوچکی افتاد، پر از چیزهایی که زائران به عنوان “سوغات” میخرند. سوغات… کلمهای که برایم تازه معنایی عمیق پیدا کرده بود خم شدم و دستی بر اجناس ساده کشیدم ، تسبیحی از خاک سرخ کربلا آن را برداشتم ، خاکی که پای مبارک امام حسین(ع) و یارانش بر آن نشسته، خاکی که اشکهای میلیونها دلداده را به خود دیده، با هر دانهاش، یاد آن گِل اشکبار و مقدس میافتم. انگار بخشی از آن زمین مقدس را با خود میبرم، نه برای تزیین، که برای تذکر؛ تذکر به فروتنی، به فناپذیری دنیا، و به
عظمت آن شهادت
انگشتری عقیق ، سرخ مثل خون شهید ، چشمک میزد فروشنده با چشمانی مهربان گفت: “عقیق یمانی ، زائر جان ” آن را خریدم . عقیق ، یادگار حضرت امیرالمومنین(ع) است. این انگشتر کوچک ، برایم فقط یک زیور نیست ؛ یادآور عهدی است ، عهدی که در کربلا با خودم بستم ؛ عهد استواری در راه حق ، عهد پایداری در برابر باطل ، حتی اگر سخت و سنگین باشد . هر بار که به سرخیاش نگاه میکنم، شجاعت یاران حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را به یاد میآورم .
آن ابهت را ، آن معیت معنوی را ، آن صفای قلبی را
و بعد ، پرچمهای کوچک سبز و سرخی را که با نامهای مقدس یا حسین(ع) و یا زهرا (س) مزین بود را انتخاب کردم. سبزش ، رنگ بهشت و امید است؛ سرخش ، رنگ شهادت و عشق بیقید . این پرچم کوچک، نماد همان پرچمهای بزرگی است که در طول راهپیمایی اربعین (مشایه) ، مثل رودی خروشان در حرکت بود ، رودی پر تلاطم . با خودم فکر کردم ، این فقط یک پارچه نیست ؛ پیام است ، پیام مقاومت، پیام زنده نگه داشتن نام حضرت امام حسین(ع)، پیامی که باید در خانهام ، در قلبم ، و در زندگیم برافراشته بماند.
اینها سوغاتهای من از کربلا هستند ، تسبیح خاکی برای تذکر ، انگشتر عقیق برای عهد ، و پرچم کوچک برای پیام ، چیزهایی گرانبها نه به قیمت ، که به معنا ، بلکه والاتر به عشق . هر کدام ، دریچهای هستند به آن فضای الهی و ملکوت ربانی ، به آن عشق آسمانی ، به آن ایستادگی جاودانه و وقار زینبی (س) . سوغات اربعین، خریدنی نیست؛ حس کردنی است ، فهمیدنی است ، با دست روح آن را نوازش کردنی است ، انتقالی است. انتقال بخشی از آن روح بزرگ، از آن سرزمین مقدس، به گوشهای کوچک از وجودم ، همچون ذره ای معلق در برابر آفتاب بی پایان عشق .
باشد که همیشه یادآور باشند؛ یادآور راه، یادآور قیام، و یادآور عشقی که پایانناپذیر است.
راستی دوباره دلم برای «مای بارد مای بارد» گفتن های عراقی ها تنگ می شود ، برای عطر سیب خوش حرم حضرت عباس (ع) تنگ می شود ، برای خادم های دور ضریح شش گوشه
برای کربلا …
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیهالسلامهوا هنوز گرمای آخر صحرا را در خود داشت ، گرچه غروب نزدیک بود ، ایستاده بودم کنار خیمههای موقت ، میان دریایی از انسانهای خسته اما نورانی.
کربلا در روزهای اربعین، جهانی دیگر است؛ جهانی از اشک و آواز و عشق بیپایان ، چشمم به بساط کوچکی افتاد، پر از چیزهایی که زائران به عنوان “سوغات” میخرند. سوغات… کلمهای که برایم تازه معنایی عمیق پیدا کرده بود خم شدم و دستی بر اجناس ساده کشیدم ، تسبیحی از خاک سرخ کربلا آن را برداشتم ، خاکی که پای مبارک امام حسین(ع) و یارانش بر آن نشسته، خاکی که اشکهای میلیونها دلداده را به خود دیده، با هر دانهاش، یاد آن گِل اشکبار و مقدس میافتم. انگار بخشی از آن زمین مقدس را با خود میبرم، نه برای تزیین، که برای تذکر؛ تذکر به فروتنی، به فناپذیری دنیا، و به عظمت آن شهادت
انگشتری عقیق ، سرخ مثل خون شهید ، چشمک میزد فروشنده با چشمانی مهربان گفت: “عقیق یمانی ، زائر جان ” آن را خریدم . عقیق ، یادگار حضرت امیرالمومنین(ع) است. این انگشتر کوچک ، برایم فقط یک زیور نیست ؛ یادآور عهدی است ، عهدی که در کربلا با خودم بستم ؛ عهد استواری در راه حق ، عهد پایداری در برابر باطل ، حتی اگر سخت و سنگین باشد . هر بار که به سرخیاش نگاه میکنم، شجاعت یاران حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را به یاد میآورم .
آن ابهت را ، آن معیت معنوی را ، آن صفای قلبی را
و بعد ، پرچمهای کوچک سبز و سرخی را که با نامهای مقدس یا حسین(ع) و یا زهرا (س) مزین بود را انتخاب کردم. سبزش ، رنگ بهشت و امید است؛ سرخش ، رنگ شهادت و عشق بیقید . این پرچم کوچک، نماد همان پرچمهای بزرگی است که در طول راهپیمایی اربعین (مشایه) ، مثل رودی خروشان در حرکت بود ، رودی پر تلاطم . با خودم فکر کردم ، این فقط یک پارچه نیست ؛ پیام است ، پیام مقاومت، پیام زنده نگه داشتن نام حضرت امام حسین(ع)، پیامی که باید در خانهام ، در قلبم ، و در زندگیم برافراشته بماند.
اینها سوغاتهای من از کربلا هستند ، تسبیح خاکی برای تذکر ، انگشتر عقیق برای عهد ، و پرچم کوچک برای پیام ، چیزهایی گرانبها نه به قیمت ، که به معنا ، بلکه والاتر به عشق . هر کدام ، دریچهای هستند به آن فضای الهی و ملکوت ربانی ، به آن عشق آسمانی ، به آن ایستادگی جاودانه و وقار زینبی (س) . سوغات اربعین، خریدنی نیست؛ حس کردنی است ، فهمیدنی است ، با دست روح آن را نوازش کردنی است ، انتقالی است. انتقال بخشی از آن روح بزرگ، از آن سرزمین مقدس، به گوشهای کوچک از وجودم ، همچون ذره ای معلق در برابر آفتاب بی پایان عشق .
باشد که همیشه یادآور باشند؛ یادآور راه، یادآور قیام، و یادآور عشقی که پایانناپذیر است.
راستی دوباره دلم برای «مای بارد مای بارد» گفتن های عراقی ها تنگ می شود ، برای عطر سیب خوش حرم حضرت عباس (ع) تنگ می شود ، برای خادم های دور ضریح شش گوشه
برای کربلا …
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیهالسلام