روز و
ساعت مانده تا اختتامیه پویش
انّا علی العهد

رویا عطارزاده – 2025-08-03 10:30:19

دلنوشته‌ای به قدم‌های زائران اربعین

اربعین که می‌رسد، دل من به تپش می‌افتد. نه مثل تپش‌های عادی، نه از هیجان روزمره؛ بلکه تپشی از جنس دلتنگی، از تبار خون، از نَفَسی که در کربلا بند آمده و حالا با هر اربعین، دوباره بازدم می‌شود.
چهل روز گذشته، اما نه از سوگواری ما، نه از تازه‌گی داغ حسین (ع). زمان، برای ما که عاشقیم، بند نمی‌شود. هنوز وقتی اسم حسین می‌آید، بغض گلو را می‌فشارد. هنوز کربلا در ذهن ما جاری‌ست، نه چون روایتی کهن، بلکه چون زخمی باز. گویی همین دیروز بود که صدای “هل من ناصرٍ ینصرنی” در دشت طنین انداخت و آسمان خجل شد از بی‌پاسخی‌اش.
اربعین، موسم قرار است. قرار عاشقان با محبوب. قرار زائر با خاکی که بوی خون می‌دهد؛ با نخل‌هایی که سایه‌شان را از تشنگان مضایقه نکردند. قدم‌های پیاده‌ی زائران، روایتگرِ عشق‌اند؛ سفیرانی‌اند خاموش، ولی پرهیاهو. زائر اربعین نه برای تماشا می‌رود، نه برای عبادت معمول. او می‌رود که بگوید:”یا حسین! ما هنوز پای عهد ایستاده‌ایم.”
کاش من هم زائری بودم میان آن جمع. کاش تنِ خسته‌ام، رمق راه رفتن از نجف تا کربلا را داشت. کاش می‌توانستم دست بر سینه بگذارم، با پای برهنه، در گرمای سوزان، با اشک در چشم، بگویم:” لبیک یا حسین”. اما حالا که دورم، دل را به قافله‌ات سپرده‌ام. دل من، از همین فاصله، با شما راه می‌آید. با هر گام زائری، دلی از ما هم به کربلا نزدیک می‌شود.
اربعین، فقط یک عدد نیست. چهل روز نیست. اربعین، رمز است. رمزی برای ماندگاری یک قیام. رمزی برای جاودانگی فریاد «هیهات منا الذله». رمزی برای اینکه خون، بر شمشیر چیره می‌شود، اگر از سر صدق بر زمین ریخته باشد.
چقدر این راه بوی مادر دارد. بوی زینب کبری. زنی که تمام قد، ایستاد و با خطبه‌هایش، با صبرش، کربلا را از جغرافیا بیرون کشید و آن را به تاریخ پیوند زد. اگر حسین قیام کرد تا نماز بماند، زینب ماند تا کربلا گم نشود.
در این اربعین، میان میلیون‌ها زائر، دل‌هایی هست که یک چیز می‌طلبند:” زیارت حسین با معرفت”. نه فقط دیدار ضریح، که رسیدن به حقیقت حسین. چه بسیار کسانی که نرفتند، اما دلشان زائر شد. چه بسیار پاهایی که ناتوان ماند، اما روحشان بر شانه‌ی نسیم کربلا راه رفت.
ای کاش اربعین تمام نشود… ای کاش این راه، تا ابد ادامه داشته باشد. کاش هر روز، دل‌ها از این خاک عبور کنند و به آن حقیقتی برسند که در عطش حسین نهفته بود. به آن نوری که از چشم‌های علی‌اکبر می‌تابید، به آن صدایی که از گلوی علی‌اصغر خاموش شد، به آن سکوتی که در نگاه عباس موج می‌زد.
و من، از همین‌جا، رو به کربلا می‌گویم:
ای خاک مقدس… مرا ببخش که نیامدم، اما باور کن، هیچ روزی از اربعین، دلم اینجا نمانده. دلم همان‌جاست، در بین‌الحرمین، میان اشک‌ها و زمزمه‌ها. دلم همان‌جاست، جایی که عشق، به شکل گام‌هایی خاک‌آلود، تجلی پیدا کرده.
السلام علیک یا اباعبدالله…
و علی الارواح التی حلت بفنائک.
علیکم منی جمیعاً سلام الله
ابداً ما بقيت و بقی اللیل و النهار.

 

رویا عطارزاده

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.