شعر اول
قافلهی آفتاب
در جادهی شقایق و باران سرخ و غم
هزار کاروانِ دعا، جاریست تا حرم
نسیم شرح میدهد آن خون فریاد را
قصیدههای داغ، شب و روز بیقرار را
قدم قدم به سوی حقیقت کشیدهایم
به خاک کربلا دل و جان سپردهایم
زینب، ستاره بود به صبر و یقین خود
میان شعلهها نشست با پرنگین خود
اربعین، حدیث اشک و باران اهل بود
چراغ چشم عاشق، نشان راه بود
هنوز عطر نام تو در بادها پیداست
رگ زمین تپندهی یاد تو تا خداست
قصهی مظلومیتت از سپیده سر زده
در سوگ تو، حقیقت عالم پرپر زده
امروز، عهد بسته دل ما به کربلا
که تا همیشه زنده بماند با یاد خون خدا
اسماعیل میرمهدی
دانشگاه زنجان