سوغات اربعین سید حسین اکبری

روز تا پایان مهلت ارسال آثار

دلنوشته‌ای از اولین تجربه حضور در مسیر دلدادگی

سیدحسین اکبری / ایلام

 

در عمق تاریکی مسیری می‌بینم، جریانی از نور؛

اینها مرکب‌های زوار سیدالشهدا(ع) است که با جذبه عشق حرکت می‌کنند.

این شبها جاده‌های کوهستانی ایلام، روشن است و زوار حسینی با شور و هیجان وصف‌ناپذیری شتابان به سوی مهران، دروازه عتبات عالیات می‌روند؛ نمی‌دانم ابتدای مسیرشان از کدام دیار است، اما خوب می‌دانم مقصد و سرچشمه این مغناطیس، سرزمین نینوا، کربلای معلی، قطعه‌ای از بهشت بر روی کره خاکی است و زمان قرار، روز اربعین؛ متغیرهای این نمودار مکان-زمان را در معادلات زمینی نمی‌توان گنجاند؛ منشأ این شور عظیم، آسمان است.

چشمانم این شور و حال را دید؛ گوش‌هایم چه می‌شنود؟ “لبیک یا حسین” و قدم‌هایم را می‌بینم که ناخودآگاه در مسیر افتاده‌ است و می‌رود؛ زبانم چه می‌گوید؟ انگشتانم چه می‌شمارد؟ این ذکر “یا حسین” است؛ خدایا چه خوشبختم در این دریای پرتلاطم، حلقه نجات را یافتم … و حالا من هم یکی از مسافران کشتی نجاتم.

ایستگاه اول، طلوع آفتاب در نجف؛ حرم امیرالمؤمنین امام علی(ع)، اینجا چه حس و حال عجیبی دارد، جذبه و عظمت مولایم همه وجودم را مسحور خود ساخته است، از ایشان می‌خواهم توان و قوت ادامه مسیر را داشته باشم. اجازه ورود به سرزمین عشق و آزادگی را می‌گیرم و پای در مسیر می‌گذارم، حال با اطمینان بیشتری قدم برمی‌دارم و می‌دانم حتما به مقصد خواهم رسید.

“عمودها” خیالم را راحت می‌کند که مسیر را درست می‌روم؛ “عددها” دلم را گرم می‌کند که نزدیکتر می‌شوم، هنوز هم باور ندارم! این من هستم در مسیر بهشت؛ این حس چقدر زیباست، مثل تجربه اولین پرواز است؛ نه! چیزی فراتر از آن؛ نمی‌توان توصیف کرد، برای درک آن باید آمد و باید چشید تا بدانی چه می‌گویم.

مگر من که هستم؟ این همه تکریم، این همه لطف؛ از بزرگ و کوچک به من خدمت می‌کنند، خدایا این جایگاه من است؟ منِ حقیر این شایستگی را در خود نمی‌بینم، وقتی به گذشته خود می‌نگرم چیزی بجز شرمندگی ندارم! آری فهمیدم، این جایگاه والا، مقام و مرتبه زائر اباعبدالله(ع) است؛ ممنون خدای خوبم، چه حس خوبی، احساس پادشاهی می‌کنم …

“1407” این بیادماندنی‌ترین عمود است؛ تپش قلبم را حس میکنم، چیزی در دلم می‌جوشد، صورتم از اشک، گرم می‌شود و چشم‌هایم… ؛ خدایا باور ندارم، تصویر، واضح نیست؛ به یاری دستانم وضوح منظره را می‌جویم؛ اینجا بارگاه قمر بنی‌هاشم، علمدار کربلا است و این من هستم که آمده‌ام، از نزدیک بگویم “السلام علیک یا اباالفضل العباس”.

طاقت ندارم، می‌خواهم هر چه زودتر بین‌الحرمین را ببینم، نیازی نیست تلاش کنم، مغناطیس مرا می‌کِشد و حال، میان خیل عظیم جمعیت، دست‌های خود را بر ضریح مطهر امام حسین‌(ع) می‌بینم، ” اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ”، آرزوی دیرینه‌ام برآورده شد، کربلایی شدم؛ خدایا یاریم کن که حسینی باقی بمانم…

 

 

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.