به نام خدای ارباب کربلا
یاد آن روزها بخیر…
روزهایی که آرام آرام قدم برمیداشتم به سوی سرزمین عشق…
در جادهای که رنگ و نژاد معنی نداشت، همه جا پر از مردان و زنان عاشقی بود که دل به دریای عشق حسین زده بودند.
عراقی ها و ایرانی ها در کنار هم خادم الحسین بودند.
صدای استکانها و فنجانها، طمع چای تلخ عراقی، طعمی که احلی من عسل داشت و خنده از سر ذوق عراقی ها برای پذیرفتن نوشیدن چای تلخشان که عجیب دل ها را آشوب میکرد و اشک را بر گونه جاری.
دعوتشان، دعوت که نه اصرار، اصرار که نه التماس، که اندکی را، شبی را مهمانشان باشیم.
مگر می شود این همه عشق؟؟
عمودها را یکی پس از دیگری میگذراندم، نواهای عربی در صدای جمعیت گم می شد… حله بالزوار…
پرچم کشورهای مختلف از ابتدای مسیر دیده می شد،
و اما… بین الحرمین… قابل توصیف نیست… آرامشش در پس بیقراری دلها، دل آرام میکرد.
رو به روی علمدار کربلا… زبان قاصر از هر سخنی بود و فقط اشک میریخت.
لحظات آخر در حرم امام حسین(ع)، دل کندن از بهشت واقعا سخت بود، جوری که رفتن را نمیخواستم باور کنم.
دلم عجیب بی قرار توست ارباب
پویش ملی سوغات اربعین
زهرا بهرام حسنی